یا ابن الذاریات

الَّذِینَ قَالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُواْ لَکُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزَادَهُمْ إِیمَانًا وَقَالُواْ حَسْبُنَا اللّهُ وَنِعْمَ الْوَکِیلُ ﴿۱۷۳﴾ ءال عمران

یا ابن الذاریات

الَّذِینَ قَالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُواْ لَکُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزَادَهُمْ إِیمَانًا وَقَالُواْ حَسْبُنَا اللّهُ وَنِعْمَ الْوَکِیلُ ﴿۱۷۳﴾ ءال عمران

رویای استجابت

بسمه تعالی

شب عید غدیر بود و در تنهایی خودم نشسته بودم و مانند همیشه با خدای خود صحبت میکردم ... چندین سال بود که پدرم بیماری های سختی را پشت سر گذاشته بود و دیگر بدنی نحیف داشت و اخیرا حدود چند ماه بود که تمامی بیماری های او قلب کلیه و ... همگی بهبود پیدا کرده بود و در سلامتی و پیری بسر میبرد. حدود یک هفته بود که دیگر توانایی راه رفتن نیز نداشت ... در خلوت خود به خدا گفتم فقط تو میدانی که هر کسی را کی و چگونه پیش خود میبری ، خدایا از تو میخواهم اگر پدرم رفتنی است ، او را ببخشی و بیامرزی و مرگی راحت و بدون درد برایش بخواهی ، خدایا در این روز این خواسته من است از تو ...
شب در خواب دیدم که ... خدمت آیت الله خامنه ای رسیده ام ، ایشان در جایگاه امام جماعت نشسته بودند و در مدت بین دو نماز مشغول پاسخ گویی به سوالات نماز گذاران بودن و در حین صحبت نگاهی به بنده انداختند ، شخصی از طرف ایشان آمد و در یک سینی یک دست کامل لباس روحانیت اعم از قبا و عبا و عمامه و کفش به همراه یک چفیه برایم آوردند و من هم تشکر کرده و سینی را گرفتم و راهی شدم ... و از خواب بیدار شدم.
خواب خود را برای همسرم تعریف کردم و ایشان گفتند: " از دست سید عیدی گرفته ای "
فردای عید غدیر پدرم به رحمت خدا رفت و حالا در خلوت خودم هستم و آرامم. انشاءالله عیدی ای را که در رویا از دست سید گرفتم استجابت دعایم برای پدرم باشد. " انشاءالله "
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد