یا ابن الذاریات

الَّذِینَ قَالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُواْ لَکُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزَادَهُمْ إِیمَانًا وَقَالُواْ حَسْبُنَا اللّهُ وَنِعْمَ الْوَکِیلُ ﴿۱۷۳﴾ ءال عمران

یا ابن الذاریات

الَّذِینَ قَالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُواْ لَکُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزَادَهُمْ إِیمَانًا وَقَالُواْ حَسْبُنَا اللّهُ وَنِعْمَ الْوَکِیلُ ﴿۱۷۳﴾ ءال عمران

آنکس که تو را شناخت جان را چه کند


....... شهید نظر میکند به وجه الله .......



چند شب پیش مصراع اول این شعر (آنکس که تو را شناخت جان را چه کند) در فکرم آمد و روی وایت بورد پسرم یادداشت کردم. امروز تو فکر دوست و همکلاسی هنرستانی ام مجید بودم. تو اینترنت بودم و مشغول وبلاگم ، جستجو کردم و به عکس بالا رسیدم. الان 25 ساله که شهید شده. امید که در آخرت دیدارش کنم.


حجاب

بسم الله الرحمن الرحیم


ای زن به تو از فاطمه اینگونه خطاب است ....... ارزنده ترین زینت زن حفظ حجاب است



از خواهران محجبه دارای حجاب ارزشی شدیدا و اکیدا تمنا دارم در جامعه حضور پر رنگ تری داشته باشند تا بی ارزشی هایی نظیر عکس زیر در جامعه کم رنگ تر گردد.




مگه این نقطه مسلمون نداره


 فاطمه فاطمه نیست ، تو راس مى‏ گی
اما یه فرشته مى‏ تونه باشه
اگه عصمتش مثه فاطمه نیست
مى ‏تونه که فاطمه گونه باشه


تو کدوم جغرافیا فرشته رُ
با این اوضاع تو خیابون مى‏ بینى
تو کدوم صفحه‏ ى تاریخ این همه
چهره‏ هاى نیمه عریون مى ‏بینى


آره ما بى‏ هنراى عالمیم
اگه زلفاى پریشون هنره
کسى که مدعیه نجابته
ساده از هویتش نمى‏ گذره


آخه بى‏ انصافیم حدِّى داره
دختر ِ ایرونى و این همه رنگ
جلو چشم ِ هیز ِ این زمینیا
چهره‏ ى مریخى و مانتوى تنگ


یادمه روزاى که کشف حجاب
راهى جز دعا به آسمون نداشت
گریه‏ ى دخترکاى چادرى
جوابی به غیر ِ خفه‏ خون نداشت


دخترى که سایبونِ عفتش
زیر پاى ِ یاغِیا لگد مى‏ شد
امّا تو تِست ِ نجابت همیشه
نمره هاش بالاى مرز ِ صد مى‏ شد


قدیما هر کى خودش بود و خودش
حرفِ شکلِ تو و شکلِ من نبود
تو دل ِ دختراى ساده‏ ى شهر
عقده‏ ى مثه کسى شدن نبود


اون روزا اتاقِ بچه‏ ها فقط
بوى اسباب بازى و کتاب مى ‏داد
بابا شب از سَر ِ کار که برمى‏ گشت
سارا دستش یه لیوانِ آب مى ‏داد


حتى اون وقتا که قانون شده بود
کسى بیرون نره از ساعت هشت
دارا با مشت گره کرده بازم
تو خیابون پى ِ آزادى مى‏ گشت


غرور ِ مردم اون روزاى شهر
مثه حالا ، که تو ابهامه نبود
اون روزا غیرت ِ مردونه فقط
واسه تیتر ِ داغ ِ روزنامه نبود


روزگاری جوونامون اینقده
عاشقِ هواى غربت نبودن
به خدا فاطمه هامون اون روزا
مثه حالا بى‏ هویت نبودن


نمى‏ خوام شخصیت ِ هیچکسى رُ
با این حرفا ببرم زیر سوال
ولى معصومیت ِ فرشته هم
داره گم مى‏ شه تو عصر ِ ابتذال


عصرى که قربونى ِ نمایش
سجده کردن به بتاى سنگیه
عصرى که اصالتش گم شده وُ
صحنه‏ ى تهاجم ِِ فرهنگیه


عصرى که حس ِ تموم ِ آدماش
دیگه همپَرسه‏ ى دود و فلزه
عصرى که الگوى دختر پسراش
مایکل جکسونُ ، جنیفر لوپزه


عصرى که ویروس ضدِّ ارزشا
بدجورى افتاده روى هر ژِنش
وقتى دیگه واسه مون عادى شده
حرف ِ ماهواره و مولتى ویژنش


آره خیلیا برات کف مى‏زنن
وقتى از پرستیژ و کلاس مى‏ گى
آخه طرز فکرا هم عوض شده
فاطمه فاطمه نیست ، تو راس می گی


صداى گریه ى دخترا بازم
داره مى‏ پیچه تو گوش ِ کوچه‏ ها
امّا این دفه یه فرقى داره که
مى‏ سپرم قضاوتش رُ به شما


اینا که دل براشون مى‏ سوزونی
چی رو از فاطمه بودن بلدن؟
همشون مدعیه تمدنن
امّا تو فکر و عقیده جا زدن


اینا که با وضعشون پا مى‏ ذارن
گاهى رو قداست و حرمت ِ زن
داد و فریاد مى ‏زنن ، جیغ مى‏ کشن
نمى‏ خوان نقابشونُ بندازن


مى‏ دونم فایده نداره حرف ِ زور
نباید نسنجیده عمل کنیم
نباید معضل ِ یه جامعه رُ
با فشار ِ تازیانه حل کنیم


امّا آب از سرمون داش مى‏ گذشت
صبرمون به آخرش رسیده بود
روز به روز داشتیم می رفتیم توى چاه
با طنابى که دیگه پوسیده بود


دیگه دارا پى آزادى نبود
بوى افیون مى ‏اومد دور و بَرش
سارا شب کنار ِ بابا نمى‏ موند
هى هواى پارتى مى ‏زد به سرش


آره حتى تو کتاباى لغت
شرح آزادى دیگه عوض شده
بحثِ داغ بچه هامون اینه که
چه تریپى توى این روزا مُده


دیگه فاطیماى این دوره فقط
عاشق ِ لباس ِ تنگ و کِشیه
مارى ، جاى خونه دارى ، دنبالِ
بهترین مارکاى آرایشیه


کیفاى مدرسه شون پر شده از
پنکِکُ ، سایه ی چشمُ ، رُژ ِ لب
تا میاى ژست تذکر بگیرى
از لجت روسریشُ میده عقب


اگه ساکت بشیمُ ، هیچى نگیم
تا نگن : چقد فلانى اُمله
خودمونیم به عقیده‏ ى شما
نسل ِ بعدى قابل ِ کنترله؟


اگه هى فسادُ گسترش بِدن
این جورى بدون ِ ترس و واهمه
آخه جز ، یه چند تا اسم ، توى کتاب
چى مى‏ مونه از علی و فاطمه


نذاریم فردا غریبه‏ ها بگن
مگه این نقطه مسلمون نداره
گره‏ اى که وا مى‏ شه با دستمون
به خدا نیاز به دندون نداره


مى‏ شه طرز ِ فکرا رُ منطقى کرد
مى ‏شه به رنگ و لعابا دل نباخت
این درست ، که فاطمه فاطمه نیست
اما مى‏ شه که ازش فرشته ساخت


شاعر: شایا تجلی

درد فراق در آخرین روزهای سال 91

آسمان غرق خیال است کجایی آقا  

   

               آخرین جمعه ی امسال گذشته است آقا 

  

یه نفس عاشق اگر بود زمین میفهمید   

   

                 عاشقی بی تو محال است کجایی آقا 

کل یوم عاشورا


دلم کرده هوای سرزمینی ....... که میگویند چون جنت قشنگ است 


همان جایی که شاهی خوب دارد ....... برای شاه این دل تنگٍ تنگ است 


منم آری گدایی بی سرو پا ....... که می آید به درگاهت گدایی 


تفقُّد کن گدای بینوا را ....... تو که عرش و زمین را پادشاهی 


زِ درد حسرت و دردِ جدایی ....... قسم دادم خدا را بر خدایی 


دل هر عاشق دلبسته چون من ....... شود یک روز عمری کربلایی 


بیا جانا بیا همراه ما شو ....... بیا با ما گدای نینوا شو 

نامه ای به یک مدیر مدرسه

بنام یکتا خالق هستی


با سلام و وقت بخیر خدمت مدیریت محترم دبستان ا.ص.ع


اینجانب ب.س پدر ا.س دانش آموز کلاس اول سال تحصیلی 91-92 دبستان شما مدیر محترم میباشم.امشب مورخه 1-12-1391 از طریق همسر خود با خبر شدم که ناظم مدرسه شما  جناب آقای ت طی یک تماس تلفنی با منزل بنده راجع به پسرم ا.س با همسر بنده صحبت هایی نموده اند مبنی بر شلوغ کاری های پسرم در مدرسه که در حال خفه کردن یکی از دانش آموزان بوده که ایشان (جناب ت) خود را به موقع رسانده اند و جان یک بیگناه را از شر یک جانی بالفطره نجات داده اند.


عرضه دارم خدمت شما مدیریت محترم که نیش کلام اینجانب نه به خاطر عصبانیت است و نه به دلیل یک بی تربیتی ذاتی.بلکه به دلیل خود اتفاقاتی است که در دبستان شما میافتد و یکی از این اتفاقات به نحوی که عرض شد به این حقیر رسیده است.


برادر بزرگوار اگر مدرسه دارای ناظم است یعنی خاطر همگان بایستی آسوده باشد که کودکانشان در مدرسه هم امنیت دارند و هم نظم را میاموزند. و در این مورد حتی در حد لیطمئن قلبی شک نکنند.


اگر این اتفاق نمیافتد و شک که چه عرض کنم، یقین از این نا آسودگی خاطر توسط خود ناظم  (جناب ت) به گوش والدین میرسد.احتمالا باید بدانیم که ناظم (جناب ت) در امر نظم دهی به فضای مدرسه یا کوتاهی نموده اند و یا سهوا و از روی نابلدی ، در مقابل تعدادی کودک حداکثر 12 ساله نتوانسته اند وظیفه خطیر خود را به نحو شایسته، حتی با پیچاندن چندین مرتبه ای گوش کودک 7 ساله بنده انجام دهند.


خارج از این مبحث همگی اشراف داریم که معلمی شغل انبیاست.پس اگر به نحو شایسته بخواهیم معلمی کنیم (چه شمای مدیر چه ایشان که ناظم هستند و چه مدرسین محترم و چه ما پدر و مادر) باید بدانیم انبیاء برای چه امری مبعوث گشتند.شما بفرمایید آیا برای تربیت بوده یا برای هدایت؟


در کمال احترام خوب است بدانیم مرغ و گوسفند و ... را پرورش میدهند ، سگ و بچه شیر و ... را تربیت میکنند.ولی هدایت برای انسان است.


در ضمن از همین طریق فوق برای افزایش اطلاعات حقوقی بنده اعلام شده است که اگر فرزند بنده در مبارزه فوق پیروز میشد امشب ما (پدر و مادر ا.س) شب را در کلانتری میگذرانیدیم نه خود ایشان که مسئول نظم دهی به فضای مدرسه هستند و در واقع کودک خود را به نوعی به ایشان سپرده ایم.

.

.

.

در خاتمه اگر مدیریت محترم جناب آقای س فرصت و محلتی را به این حقیر نا قابل اعلام بفرمایند، بسیار خوشحال میشوم تا در محضر محترمتان گوش دل به فرمایشات شما بزرگوار عرضه دارم.


با تشکر فراوان از توجهات حضرتعالی و عذر بی پایان بابت صراحت کلام - ب.س 0919-------

رویای استجابت

بسمه تعالی

شب عید غدیر بود و در تنهایی خودم نشسته بودم و مانند همیشه با خدای خود صحبت میکردم ... چندین سال بود که پدرم بیماری های سختی را پشت سر گذاشته بود و دیگر بدنی نحیف داشت و اخیرا حدود چند ماه بود که تمامی بیماری های او قلب کلیه و ... همگی بهبود پیدا کرده بود و در سلامتی و پیری بسر میبرد. حدود یک هفته بود که دیگر توانایی راه رفتن نیز نداشت ... در خلوت خود به خدا گفتم فقط تو میدانی که هر کسی را کی و چگونه پیش خود میبری ، خدایا از تو میخواهم اگر پدرم رفتنی است ، او را ببخشی و بیامرزی و مرگی راحت و بدون درد برایش بخواهی ، خدایا در این روز این خواسته من است از تو ...
شب در خواب دیدم که ... خدمت آیت الله خامنه ای رسیده ام ، ایشان در جایگاه امام جماعت نشسته بودند و در مدت بین دو نماز مشغول پاسخ گویی به سوالات نماز گذاران بودن و در حین صحبت نگاهی به بنده انداختند ، شخصی از طرف ایشان آمد و در یک سینی یک دست کامل لباس روحانیت اعم از قبا و عبا و عمامه و کفش به همراه یک چفیه برایم آوردند و من هم تشکر کرده و سینی را گرفتم و راهی شدم ... و از خواب بیدار شدم.
خواب خود را برای همسرم تعریف کردم و ایشان گفتند: " از دست سید عیدی گرفته ای "
فردای عید غدیر پدرم به رحمت خدا رفت و حالا در خلوت خودم هستم و آرامم. انشاءالله عیدی ای را که در رویا از دست سید گرفتم استجابت دعایم برای پدرم باشد. " انشاءالله "

شعر برادرم در سوگ پدر

گفتم که بیایم به دگر روز

و نشینم به برت

تا تو بگویی سخن و

مست شود این دل حیران

اما تو برفتی به خزان و

شده روزت به از آن روز

که بودی  به جهان و

چشم من مانده به راهت

ای کاش که باز آیی و

من رقص کنان

بر سر کویت شوم و

بوسه زنم بر سر و رویت

تنهایی

اگر تنهاترین تنهایان شوم باز هم خدا هست

او جانشین همه نداشتن هاست

نفرین ها و آفرین ها بی ثمر است

اگر تمامی خلق گرگ های هار شوند

و از آسمان هول و کینه بر سرم بارد

تو مهربان جاودان آسیب ناپذیر من هستی

ای پناهگاه ابدی

تو میتوانی  جانشین همه بی پناهی هایم شوی


دکتر علی شریعتی

سخنی از دکتر علی شریعتی

قرآن ! من شرمنده توام اگر از تو آواز مرگی ساخته اند که هر وقت در کوچه مان آوازت بلند میشود همه از هم می پرسند " چه کس مرده است؟ "چه غفلت بزرگی که می پنداریم خدا ترا برای مردگان ما نازل کرده است .

قرآن ! من شرمنده توام اگر ترا از یک نسخه عملی به یک افسانه موزه نشین مبدل کرده اند.یکی ذوق می کند که ترا بر روی برنج نوشته،‌ یکی ذوق میکند که ترا فرش کرده،‌ یکی ذوق می کند که ترا با طلا نوشته، ‌یکی به خود می بالد که ترا در کوچک ترین قطع ممکن منتشر کرده و … آیا واقعا خدا ترا فرستاده تا موزه سازی کنیم؟

قرآن ! من شرمنده توام اگر حتی آنان که تو را می خوانند و ترا می شنوند،‌ آن چنان به پایت می نشینند که خلایق به پای موسیقی های روزمره می نشینند... اگر چند آیه از تو را به یک نفس بخوانند مستمعین فریاد می زنند ”احسنت …!” گویی مسابقه نفس است …

قرآن !‌ من شرمنده توام اگر به یک فستیوال مبدل شده ای حفظ کردن تو با شماره صفحه،‌خواندن تو از آخر به اول، ‌یک معرفت است یا یک رکورد گیری؟ ای کاش آنان که ترا حفظ کرده اند، ‌حفظ کنی، تا این چنین ترا اسباب مسابقات هوش نکنند.

خوشا به حال هر کسی که دلش رحلی است برای تو.

آنان که وقتی ترا می خوانند چنان حظ می کنند،‌ گویی که قرآن همین الان به ایشان نازل شده است. آنچه ما با قرآن کرده ایم تنها بخشی از اسلام است که به صلیب جهالت کشیدیم.