یا ابن الذاریات

الَّذِینَ قَالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُواْ لَکُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزَادَهُمْ إِیمَانًا وَقَالُواْ حَسْبُنَا اللّهُ وَنِعْمَ الْوَکِیلُ ﴿۱۷۳﴾ ءال عمران

یا ابن الذاریات

الَّذِینَ قَالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُواْ لَکُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزَادَهُمْ إِیمَانًا وَقَالُواْ حَسْبُنَا اللّهُ وَنِعْمَ الْوَکِیلُ ﴿۱۷۳﴾ ءال عمران

امام علی ابن موسی الرضا (علیه السلام)

ولادت ، وفات ، طول عمر و مدفن آن حضرت
امام رضا ( ع ) در روز جمعه ، یا پنج شنبه 11ذی  حجه یا ذی قعده یا ربیع الاول سال 153یا 148هجری در شهر مدینه پا به دنیا گذاشت . بنابر این تولد آن حضرت مصادف با سال وفات امام صادق ( ع ) بوده یا پنج سال پس از در گذشت آن حضرت رخ داده است . همچنین وفات آن حضرت در روز جمعه یا دوشینه آخر صفر یا 17یا 21ماه مبارک رمضان یا 18جمادی الاولی یا 23ذی  قعده یا آخر همین ماه در سال 203یا 206یا 202هجری اتفاق افتاده است . شیخ صدوق در عیون اخبار الرضا گوید قول صحیح آن است که امام رضا ( ع ) در 21رمضان ، در روز جمعه سال 203هجری در گذشته است . وفات آن حضرت در سال 203در طوس و در یکی از روستاهای نوقان به نام سناآباد اتفاق افتاد .
با تاریخ های مختلفی که نقل شد ، عمر آن حضرت 48یا 47یا 50یا 51سال و 49یا 79روز یا 9 ماه یا 6 ماه و 10روز بوده است ، اما برخی که سن آن حضرت را 55یا 52یا 49سال دانسته اند ، سخنشان با هیچ یک از اقوال و روایات ، منطبق نیست و ظاهرا تسامح آنان از اینجا نشأت گرفته که سال ناقص را به عنوان یکسال کامل حساب کرده اند . از جمله این اقوال شگفت آور سخن شیخ صدوق در عیون اخبار الرضا است که گفته است : میلاد امام رضا (ع ) در 11ربیع الاول سال 153و وفات وی در 21رمضان سال 203بوده و با این حساب آن حضرت 49سال و شش ماه در این
جهان زیسته است . مطابق آنچه صدوق نقل کرده ، عمرآن حضرت پنجاه سال و شش ماه و ده روز میشود و منشاء این اشتباه را باید عدم دقت در جمع و تفریق اعداد دانست شیخ مفید نیز مرتکب این اشتباه شده است و ما در حواشیهای خود بر کتاب المجالس السنیه متذکر این خطا شده ایم .
بنابر گفته مولف مطالب السؤول ، امام رضا ( ع ) 24سال وچند ماه بنابر قول ابن خشاب 24سال و 10ماه از عمر خویش را با پدرش به سر برد . لکن مطابق آنچه گفته شد ، عمر آن حضرت در روز وفات پدرش 35 سال یا 29سال و دو ماه بوده و پس از درگذشت پدرش چنانکه در مطالب السؤول نیز آمده ، 25سال زیسته است و نیز مطابق آنچه قبلا گفته شد آن حضرت پس از پدرش بیست سال در جهان زندگی کرد .
چنانکه شیخ مفید نیز در اشارد همین قول را گفته است . برخی نیز این مدت را بیست سال و دو ماه ، یا بیست سال و نه ماه ، یا بیست سال و چهار ماه ، یا بیست و یکسال و 11ماه ذکر کرده اند که این مدت ، روزگار امامت و خلافت آن حضرت به شمار است . در طول این مدت آن حضرت دنباله حکومت هارون رشید را که ده سال و بیست و پنج روزبود درک کرد . سپس امین از سلطنت خلع شد و عمویش ابراهیم بن مهدی برای مدت بیست و چهار روز به سلطنت نشست . آنگاه دوباره امین بر او خروج کرد و برای وی از مردم بیعت گرفته شد و یکسال و هفت ماه حکومت کرد ولی به دست طاهر بن حسین کشته شد . سپس عبد الله بن هارون ، مامون ، به خلافت تکیه زد و بیست سال حکومت کرد . امام رضا ( ع ) پس از گذشت پنج یا هشت سال از خلافت مأمون به شهادت رسید .

مادر امام رضا ( ع )
در مطالب السؤول گفته شده است که : مادر آن حضرت کنیزی بود که خیزران مرسی نام داشت . برخی نام وی را شقراء نوبیه ، ذکر کرده اند که اروی ، اسم او و شقراء لقب وی بوده است .
طبرسی در اعلام الوری گوید : مادرش کنیزی بود به نام نجمه که به وی ام البنین می گفتند . برخی نام مادر آن حضرت را سکن نوبیه و تکتم نیز گفته اند . حاکم ابو علی گوید : از جمله شواهدی که دلالت دارد نام مادر امام رضا ( ع ) تکتم بود ، سخن شاعری است که در مدح آن حضرت فرموده است :
و اجدادا علی المعظم رهظا الا ان خیر الناس نفسا و والدا و اتتنا به للعلم و الحلم ثامنا اماما یودی حجة الله تکتم
ابو بکر گوید : عده ای این شعر را به عموی ابو ابراهیم بن عباس منسوب ساخته اند و من آن را روایت نمی کنم و روایت و سماع این شعر برای من واقع نشده بنابراین نه آن را اثبات می کنم و نه ابطال .
وی همچنین گوید : تکتم از اسامی زنان عرب است و در اشعار بسیاری به کار رفته است . از جمله در این بیت :
" طاف الخیالان فزا دا سقما خیال تکنی و خیال تکتما "
فیروز آبادی نیز بر این اظهار نظر صحه گذارده و گفته است : تکنی و تکتم به صورت مجهول ، هر یک از نامهای زنان است .

کنیه آن حضرت
کنیه آن حضرت را ابوالحسن و نیز ابوالحسن ثانی خوانده اند . ابو الفرج اصفهانی  در مقاتل الطالبین روایتی نقل کرده و مبنی بر آن که کنیه آن حضرت ، ابو بکر بوده است . وی به سند خود از عیسی بن مهران از ابوصلت هروی نقل کرده است که گفت : روزی مأمون از من پرسشی کرد . گفتم : ابو بکر در این باره چنین و چنان گفته است . مأمون پرسید : کدام ابو بکر ؟ ابو بکر ما یا ابو بکر اهل سنت ؟ گفتم ابوبکر ما . پس عیسی از ابوصلب پرسید : ابو بکر شما کیست ؟ پاسخ داد : علی بن موسی الرضاست که بدین کنیه خوانده می شود .

لقب آن حضرت
در کتاب مطالب السؤول در این باره آمده است : القاب آن حضرت عبارت است ازرضا، صابر ، رضی و وفی ، که مشهورترین آنها رضاست . در فصول المهمة نیز مشابه این مطلب آمده با این تقاوت که در آنجا به جای القاب رضی و وفی ، زکی و ولی  یاد شده است . در مناقب ابن شهر آشوب گفته شده است : احمد بزنطی گوید : بدان جهت آن حضرت را رضا نامیدند که او از خدا در آسمانش رضا بود و برای پیامبر و ائمه در زمین رضا بود . و نیز گفته اند چون مخالف وموافق گرد آن حضرت بودند وی را رضا نامیدند . همچنین گفته اند : چون مأمون بدان حضرت ، رضایت داد وی را رضا گفتند .

نقش انگشتری آن حضرت
در فصول المهمة گفته شده است : نقش انگشتری امام رضا ( ع ) " حسبی الله " بود و در کافی به سند خود از امام رضا ( ع ) نقل شده است که فرمود: نقش انگشتری من " ما شاء الله لا قوه الا بالله " است . صدوق نیز در عیون گوید : نقش انگشتری آن حضرت " ولیی الله " بود . دربان آن حضرت در فصول المهمه نام دربان آن حضرت " محمد بن فرات " و در مناقب " محمد بن راشد " ذکر شده است . شاعر آن حضرت دعبل خزاعی ، ابو نواس و ابراهیم بن عباس صولی ، شاعران آن حضرت بودند .

فرزندان امام رضا ( ع )
کمال الدین محمدبن طلحه در مطالب السؤول گوید : آن حضرت شش فرزند داشت . پنج پسر و یک دختر . نام فرزندان وی چنین است : محمد قانع ، حسن ، جعفر ، ابراهیم ، حسن و عایشه .
عبد العزیزبن اخضر جنابذی در معالم العتره و ابن خشاب در موالید اهل البیت و ابونعیم در حلیه الاولیا نظیر همین سخن را گفته اند . سبط بن جوزی در تذکره الخوص گوید : فرزندان آن حضرت عبارت بودند از محمد ( امام نهم ) ابوجعفر ثانی ، جعفر ، ابو محمد حسن ، ابراهیم و یک دختر . شیخ مفید در ارشاد می نویسد :
امام رضا ( ع ) دنیا را بدرود گفت و سراغ نداریم که از وی فرزندی به جا مانده باشد جز همان پسرش که بعد از وی به امامت رسید . یعنی حضرت ابوجعفر محمد بن علی ( ع ) .
ابن شهر آشوب در مناقب می گوید : امام محمد بن علی ( ع ) تنها فرزند اوست .
طبری در اعلام الوری می نویسد : تنها فرزند رضا ( ع ) پسرش محمد بن علی جواد بود لا غیر . در کتاب العدد القویة آمده است که امام رضا ( ع ) دو پسر داشت که نام آنها محمد و موسی بود و جز این دو فرزندی نداشت . همچنین در قرب الاسناد نقل به حضرت رضا ( ع ) عرض کرد : من از چند سال پیش درباره شده است که بزنطی جانشین شما پرسش می کردم و شما هر بار پاسخ می  دادید پس از من پسرم جانشین من خواهد شد . اما اینک خداوند به شما دو پسر عطا کرده است پس کدامیک از پسرانتان جانشین شمایند ؟
مجلسی نیز در بحار الانوار در باب خوشخویی حدیثی  از عیون اخبار الرضا ( ع ) نقل کرده که در سند آن نام فاطمه دختر رضا آمده است .

صفات ظاهری آن حضرت
در فصول المهمه آمده است که آن حضرت قامتی معتدل و میانه داشت .اخلاق و رفتار آن حضرت طبرسی در اعلام الوری گوید: درباره گوشه ای از خصایص و مناقب و اخلاق بزرگوارانه
آن حضرت ، ابراهیم بن عباس ( یعنی صولی ) گوید : رضا ( ع ) را ندیدم که از چیزی سؤال شود و آن را نداند و هیچ کس را نسبت بدانچه در عهد و روزگارش می گذشت داناتر از او نیافتم . مأمون بارها او را با پرسش درباره هر چیزی  می آزمود و امام به او پاسخ می داد و پاسخ وی کامل بود و به آیاتی از قرآن مجید تمثل می جست .
آن حضرت هر سه روز یک بار قرآن را ختم می کرد و خود می فرمود : اگر بخواهم می توانم در کمتر از این مدت هم قرآن را ختم کنم امامن هرگز به آیه ای برنخورده ام جز آن که در آن اندیشیده ام که چیست و در چه زمینه ای نازل شده است .
همچنین از ابراهیم بن عباس صولی نقل شده است که گفت : هیچ کس را فاضل تر از ابوالحسن رضا نه دیده و نه شنیده ام . از او چیزهایی دیده ام که از هیچ کس ندیدم . هرگز ندیدم با سخن گفتن به کسی جفا کند .ندیدم کلام کسی را قطع کند تا خود آن شخص از گفتن فارغ شود . هیچ گاه حاجتی  را که می توانست برآورده سازد ، رد نمی کرد . هرگز پاهایش را پیش روی کسی که نشسته بود دراز نمی کرد . ندیدم به یکی از دوستان یا خادمانش دشنام دهد . هرگز ندیدم آب دهان به بیرون افکند و یا در خنده اش قهقهه بزند بلکه خنده او تبسم بود. چنان بود که اگر تنها بود و غذا برایش می آوردند غلامان و خدمتگزاران و حتی  دربان و نگهبان را بر سر سفره خویش می نشانید و باآنها غذا می خورد . شبها کم می خوابید و بسیار روزه می گرفت . سه روز ، روزه در هر ماه را از دست نمی  داد و می فرمود : این سه روز برابر با روزه یک عمر است . بسیار صدقه پنهانی  می داد بیشتر در شبهای تاریک به این کار دست می زد . اگر کسی ادعا کرد که فردی مانند رضا ( ع ) را در فضل دیده است ، او را تصدیق مکنید . طبرسی از محمد بن ابو عباد نقل کرده است که گفت : " امام رضا ( ع ) در تابستان بر حصیر و در زمستان بر پلاس بود . جامه خشن می پوشید و چون در میان مردم می آمد آن را زینت می داد . صدوق در عیون اخبار الرضا ( ع ) گوید : آن حضرت کم خوراک بود و غذای سبک میخورد . در کتاب خلاصة تذهیب الکمال به نقل از سنن ابن ماجه گفته شده است : امام رضا ( ع ) سید بنی هاشم بود و مأمون او را بزرگ می داشت و تجلیلش می کرد و او را ولیعهد خود در خلافت قرار داد . حاکم در تاریخ نیشابور گوید : وی با آن که بیست و اندی از سالش می گذشت در مسجد رسول الله ( ص ) فتوا صادر می کرد . و در تهذیب التهذیب آمده است : رضا با وجود شرافت نسب از عالمان و فاضلان بود . صدوق در عیون اخبار الرضا ( ع ) به سند خود از رجاء بن ابوضحاک که مأمون وی را برای آوردن امام رضا ( ع ) مأموریت داده بود ، نقل کرده است : به خدا سوگند مردی پرهیزکار تر و یاد کننده تر مر خدای را و خدا ترس تر از رضا ( ع ) ندیدم . وی در ادامه گفتار خود می افزاید : وی  به هر شهری که قدم می گذاشت مردم آن شهر به سویش می آمدند و در خصوص مسایل دینی خود از وی پرسشمی کردند
و او نیز پاسخشان می داد و برای آنان احادیث بسیاری از پدر و پدرانش ، از علی  ( ع ) و رسول خدا ( ص ) نقل میکرد . چون با امام رضا ( ع ) به نزد مأمون بازگشتم وی درباره حالت آن حضرت در سفر از من پرسش کرد . من نیز آنچه دیده بودم از روز و شب و کوچ و اقامتش برای وی باز گفتم . مأمون گفت ، آری ابن ابو ضحاک وی از بهترین مردم زمین و داناترین و پارسا ترین ایشان است .
سمعانی در انساب می نویسد : ابو حاتم بن حبان بستی روایت کرده است از پدرش ، عجایب ، روایت کرده است از او ابوصلت و دیگران که امام رضا دچار توهم می شد و خطا می کرد . به اعتقاد من رضا از نسبی شریف برخوردار بود ؟ از جمله عالمان و فاضلان محسوب می شد و خلل در روایت او از سوی راویان است ، هیچ راوی ثقه ای از او روایت نکرده جز آنکه متروک گشته است . یکی  از روایات مشهور از آن حضرت صحیفه است که راوی آن بدین خاطر مورد طعن قرار گرفته است . یکی از کسانی که نسخه ای از انساب را در اختیار داشته ، چنان که در نسخه چاپی این کتاب مشهود است ، برهامش آن چنین نوشته است : به این گستاخی  بزرگی که از سوی این مغرور عنوان شده بنگر ! چگونه فرزند رسول خدا ( ص ) و وارث علم و دانش آن حضرت و یکی از علمای عترت نبوی و امام ایشان که بر افزونی  علم و شرف وی اجماع کرده اند در علم رسمی برای دستیابی به دنیا تلف کرده و بالاخره بر مسند قضاوت بلخ و غیر آن تکیه زده چگونه آشکار گردیده است که امام علی  بن موسی الرضا توهم و خطا کرده است ؟ حال آنکه فاصله زمانی میان این دو در حدود یک صد و پنجاه سال می باشد . اگر دشمنی با خاندان پیامبر ، که خداوند به حب و مهر ورزی نسبت به ایشان امر کرده است و پیامبر بر تمسک به آنان فرمان داده نیست ، پس چه دلیل دیگری برای اثبات گفته خود دارد ؟ خدا آنان را بکشد به کجا رانده می شوند . ؟ از قراین بر می آید که یکی از خوانندگان این کتاب که نتوانسته چنین سخنی را تحمل کند ، به قصد نابود کردن آن محکم بر روی  آن کوبیده است ، اما آن هنوز آشکار و روشن باقی است .

فضایل و مناقب امام رضا ( ع )
فضایل و مناقب آن حضرت بسیار است و در کتابهای  حدیث و تاریخ ذکر شده . یافعی در مرآة الجنان گوید : در سال 203امام بزرگوار و عظیم الشأن ، سلاله سروران بزرگ ، ابوالحسن علی بن موسی الکاظم یکی از ائمة دوازده گانه صاحبان مناقب که امامیه خود را بدیشان منسوب می سازند و بنای مذهب خود را بر آنان اقتصار می کنند ، در گذشت . با توجه به آنچه که در زندگی امام صادق ( ع ) گفتیم مبنی بر آن که امامان همگی کامل ترین مردم زمان خویش بوده اند تنها به ذکر گوشه ای از مناقب و فضایل آن حضرت اکتفامی کنیم چرا که بازگفتن تمام مناقب آن بزرگوار
بس مشکل ودشوار است :
نخست ، علم : قبلا از ابراهیم بن عباس صولی نقل کردم که گفت : ندیدم از رضا ( ع ) پرسشی شود که او پاسخ آن را نداند . هیچ کس را نسبت بدانچه در عهد و روزگارش می گذشت داناتر از او ندیدم . مأمون او را بارها با پرسش درباره چیزهایی می آزمود اما امام به وی پاسخ کامل می  داد و در پاسخش به آیاتی از قرآن مجید تمثل می جست . در اعلام الوری از ابو صلب عبد السلام بن صالح هروی نقل شده است که گفت : هیچ کس راداتاتر از علی بن موسی الرضا ندیدم و هیچ دانشمندی را ندیدم که درباره آن حضرت جز شهادتی که من می  دهم ، بدهد . مأمون در یکی از
مجالس خود تعدادی از علمای ادیان و فقهای اسلام و متکلمان را جمع کرده بود . پس امام در بحث و مناظره بر همه آنان چیره شد به گونه ای که هیچ کس نبود جز آن که بر فضل امام رضا ( ع ) و کوتاهی خود اعتراف کردند . از خود آن حضرت شنیدم که می فرمود : در روضه می نشستم و علما در مدینه بسیار بودند . چون یکی از ایشان در حل مسأله ای عاجز می ماند همگی برای حل آن مرا پیشنهاد می کردند و مسایل خود را به نزد من می فرستادند و من نیز آنها را پاسخ می دادم . ابو صلت گوید : محمد بن اسحاق بن موسی بن جعفر از پدرش از موسی بن جعفر برایم حدیث کرد که آن حضرت همواره به فرزندانش می فرمود : این برادر شما علی  بن موسی دانای خاندان محمد ( ص ) است . پس درباره ادیان خویش از او بپرسید و آنچه می گوید به خاطر سپارید . ابن شهر آشوب در مناقب به نقل از کتاب الجلاء و الشفاء نقل می کند که محمد بن عیسی  یقطینی گفت : چون مردم در کار ابوالحسن رضا ( ع ) اختلاف کردند من مسائلی  که از آن حضرت پرسش شده بود ، گرد آوردم که شمار آنها هجده هزار مسأله بود .
شیخ طوسی در کتاب الغیبه از حمیری از یقطینی مانند این روایت را نقل کرده است جز آن که در روایت شیخ رقم پانزده هزار مسأله آمده است .
در مناقب آمده است : ابو جعفر قیمی در عیون اخبار الرضا ذکر کرده است که : مأمون دانشمندان دیگر ادیان را همچون جاثلیق و رأس الجالوت و سران صابک ین را مانند عمران صابی و هریذ اکبر و پیروان زردشت و نطاس رومی و متکلمانی مانند سلیمان مروزی را جمع می کرد و آنگاه رضا ( ع ) را نیز احضار می کرد . آنان از امام پرسش می کردند و آن حضرت یکی پس از دیگری آنان را شکست می داد .
مأمون داناترین خلیفه بنی عباس بود اما با این وصف گاه از روی اضطرار تسلیم حضرت می شد تا آن که وی را ولی  عهد و همسر دختر خویش کند .

پاسخهای امام رضا ( ع ) به مسائل و پرسشها
صدوق در عیون به سند خود از حسن بن خالد نقل می  کند که : به رضا ( ع ) گفت : ای فرزند رسول خدا برخی روایت می کنند که پیامبر ( ص ) فرمود : خداوند آدم را بر صورت خویش آفرید .
امام رضا فرمود : خدا بکشدشان آنان اول حدیث را خذف کرده اند ، زیرا رسول خدا ( ص ) به دو نفر گذشت که به یکدیگر دشنام می دادند . پس شنید که یکی از آنها به دیگری می گوید خداوند چهره تو و چهره کسی را که شبیه توست رسوا و زشت گرداند . پس رسول خدا ( ص ) به وی  فرمود : ای بنده خدا به برادرت چنین مگوی که خدا عزوجل آدم را بر صورت خویش آفریده است .
همچنین از آن حضرت درباره مردی سؤال شد که گفته بود : هر مملوک قدیم در ملک من آزاد ست . امام درباره او فرمود : او باید هر مملوکی  را که شش ماه در ملک او بوده آزاد کند . زیرا خداوند در قرآن فرموده است : " و گردش ماه در منازل معین مقدر کردیم تا مانند شاخه خرما بازگردید " . و میان عرجون قدیم و عرجون جدید شش ماه فاصله است .
در نثرالدار نقل شده است که فضل بن سهل در مجلس مأمون امام رضا ( ع ) را مورد سؤال قرار داد و پرسید : ای ابوالحسن آیا مردمان مجبورند ؟ فرمود : خداوند دادگرتر از آن است که بنده خود را مجبور و سپس عذابش کند . پس پرسید : آیا بندگان رها شده و آزادند ؟ فرمود : خداوند حکیم تر از آن است که بنده اش را واگذارد و او را به خودش رها کند .
در تهذیب التهذیب آمده است که مبرد از ابوعثمان مازنی نقل کرده است که گفت : از امام رضا ( ع ) پرسش شد که آیا خداوند بندگانش را بدانچه توان ندارد تکلیف فرماید ؟ فرمود : خدا عادل تر از این است . گفت : بندگان می توانند هر کاری که خواستند انجام دهند ؟ فرمود : آنان ناتوان تر از اینند .
نگارنده : مراد امام این است که بندگان نمی توانند هر کاری که خود خواستند بدون تقدیر الهی انجام دهند . علاوه بر آنچه گفته شد در قسمت اخبار امام رضا ( ع ) با مأمون گوشه ای دیگر از پاسخهای آن حضرت را در خصوص علوم مختلف نقل خواهیم کرد دوم ، حلم : در شناخت حلم آن حضرت ، شفاعت وی در نزد مأمون در حق جلودی کافی  است . جلودی کسی بود که به امر هارون الرشید به مدینه رهسپار شد تا لباس زنان آل ابوطالب را بگیرد و بر تن هیچ یک از آنان جز یک جامه نگذارد . وی همچنین بر بیعت مردم با امام رضا ( ع ) انتقاد کرد . پس مأمون او را به حبس افکند و بعد از آن که پیش از وی دو تن را کشته بود او را خواست . امام رضا ( ع ) به مأمون گفت : ای امیرمؤمنان ! این پیرمرد را به من ببخش ! جلودی گمان برد که آن حضرت می خواهد از وی انتقام گیرد .
پس مأمون را سوگند داد که سخن امام رضا ( ع ) رانپذیرد مأمون هم گفت : به خدا شفاعت او را درباره تو نمی پذیرم و دستور داد گردنش را بزنند . در صفحات آینده تفضیل این مطلب را در خبر مربوح به عزم مأمون بر خروج از مرو ، ذکر خواهیم کرد .
سوم ، تواضع : در بخش صفات و اخلاق آن حضرت از قول ابراهیم بن عباس نقل کردیم که گفت : چون امام رضا ( ع ) تنها بود و برای او غذا می آوردند آن حضرت غلامان و خادمان و حتی دربان و نگهبان را بر سر سفره اش می نشاند و با آنها غذا می خورد . همچنین از یاسر خادم نقل شده است که گفت : چون آن حضرت تنها می شد همه خادمان و چاکران خود را جمع می کرد ، از بزرگ و کوچک ، و با آنان سخن می گفت . او به آنان انس می گرفت و آنان با او . کلینی در کافی به سند خود از مردی بلخی روایت میکند که گفت : با امام رضا ( ع ) در سفر به خراسان
همراه بودم . پس روزی خواستار غذا شد و خادمان سیه چرده خود را نیز بر سفره خود نشاند یکی از یارانش به او عرض کرد : ای کاش غذای اینان را جدا می کردی . فرمود : پروردگار تبارک و تعالی یکی است و مادر و پدر هم یکی . و پاداشها بسته به اعمال و کردارهاست .
چهارم ، اخلاق نیکو : در بخش صفات آن حضرت از ابراهیم بن عباس نقل کردیم که گفت : امام رضا ( ع ) با سخن هرگز به هیچ کس جفا نکرد و کلام کسی را نبرید تا مگر شخص از گفتن باز ایستد . و حاجتی را که می توانست بر آورده سازد رد نمی کرد . پاهایش را دراز نمی کرد و هرگز رو به روی  کسی که نشسته بود ، تکیه نمی داد و هیچ کس از غلامان و خادمان خود را دشنام نمی داد . هرگز آب دهان بر زمین نمی افکند و در خنده اش قهقهه نمی زد بلکه تبسم می نمود . کلینی در کافی  به سند خود نقل کرده است که مهمانی برای امام رضا ( ع ) رسید . امام شب را در
کنار مهمان نشسته بود و با وی سخن می گفت که ناگهان وضع چراغ تغییر کرد . مرد مهمان دستش را دراز کرد تا چراغ را درست کند ولی امام او را از این کار باز داشت و خود به درست کردن چراغ پرداخت و کار آن را راست کرد . سپس امام فرمود : ما قومی هستیم که میهمانان خود را به کار نمی  گیریم . همچنین در کافی به سند خود از یاسر و نادر خادمان امام رضا ( ع ) نقل شده است گفتند : ابوالحسن ، صلوات الله علیه ، به ما فرمود : اگر من بالای  سرتان بودم و شما خواستید از جا برخیزید ، در حالی که غذا می خورید بر نخیزید تا از خوردن دست بکشید و بسیار
اتفاق می افتاد که امام بعضی از ما را صدا می زد و چون به ایشان گفته می شد آنان در حال خوردن هستند ، می فرمود : بگذاریدشان تا از خوردن دست بکشند .
پنجم ، کرم و سخاوت : هنگام ذکر اخبار مربوط به ولایت عهدی آن حضرت خواهیم گفت که یکی از شاعران به نام ابراهیم بن عباس صولی به خدمت آن حضرت آمد و امام به او ده هزار درهم داد که نام خودش بر آن ضرب شده بود .
همچنین آن حضرت به ابو نواس سیصد دینار جایزه داد و چون جز آن مال ، مال دیگری  نداشت استر خویش را هم به وی بخشید . و نیز به دعبل خزاعی ششصد دینار جایزه داد و با این وجود از وی معذرت هم خواست .
در مناقب از یعقوب بن اسحاق نوبختی نقل شده است که امام رضا ( ع ) تمام ثروت خود را در روز عرفه تقسیم نمود . پس فضل بن سهل به وی گفت : این ضرر است .
امام فرمود : بل سود و بهره است . چیزی  را که پاداش و کرامت بدان تعلق می گیرد ضرر محسوب مکن .
کلینی در کافی به سند خود از الیسع بن حمزه نقل کرده است که گفت : در مجلس ابو الحسن رضا ( ع ) بودم . مردم بسیاری به گرد آن حضرت حلقه زده بودند و از وی  درباره حلال و حرام پرسش می کردند که ناگهان مردی  بلند قامت و گندمگون داخل شد و گفت : السلام علیک یا ابن رسول الله . من یکی از دوستداران تو و پدران و نیاکان تو هستم ، من از حج باز می گردم و خرجی  خود را گم کرده ام و با آنچه همراه من است نمی توانم به یک منزل هم برسم ، پس اگر صلاح بدانی که مرا به دیارم روانه کنی که برای خدا بر من نعمتی داده ای  و اگر به شهرم رسیدم آنچه از تو گرفته ام به صدقه می دهم . امام ( ع ) به فرمود : بنشین خدا تو را رحمت کند .
آنگاه دوباره با مردم به گفت و گو پرداخت تا آنان پراکنده شدند و تنها سلیمان جعفری و خیثمه و من مانده بودیم پس امام فرمود : اجازه می دهید داخل شوم سلیمان گفت : خداوند فرمان تو را مقدم داشت . پس امام برخاست و به اتاقش رفت و لختی درنگ کرد و سپس بازگشت و در را باز کرد و دستش را از بالای در بیرون آورد و پرسید : آن خراسانی کجاست ؟پاسخ داد : من اینجایم : فرمود این دویست دینار را برگیر و در مخارجت از آن استفاده کن و بدان تبرک جو و آن را از جانب من به صدقه بده . اکنون برو که نه من تو را ببینم و نه تو مرا . مرد بیرون رفت .
سلیمان به آن حضرت عرض کرد : فدایت شوم ببخش بزرگی کردی و رحمت آوردی ، پس چرا چهره را از او پوشاندی ؟ فرمود : از ترس آن که مبادا خواری خواهش را در چهره او ببینم . مگر این سخن رسول خدا را نشیندی  که می گوید : آن که به نهان نیکویی آورد با هفتاد حج برابری می کند و آن که پلیدی  و زشتی را اشاعه می دهد ، مخذول و خوار است و کسی که در نهان گناه کند آمرزیده است . آیا سخن اول را نشنیده ای که می گوید :
متی آته لاطلب حاجته رجعت الی و وجهی بمائه
ششم ، فراوانی صدقات : پیش از این از ابراهیم بن عباس صولی نقل کردیم که گفت : امام رضا ( ع ) بسیار نکویی می کرد و در نهان صدقه می داد و بیشتر این عمل را در شبهای  تاریک به انجام می رساند .
هفتم ، شکوه و عظمت در دل مردم : خواهیم آورد که چون آن حضرت در مرو برای  اقامه نماز بیرون شد و امیران و نظامیان ایشان را دیدند ، از اسبهای خود به زمین برجستند و چکمه های خود را با کارد بریدند تا همچون امام که پیاده بود سریع تر حرکت کنند . همچنین وقتی که سپاهی بر سرای  مأمون در سرخس هجوم بردند ، پس از قتل فضل بن سهل ، و آتشی آوردند تا در خانه را آتش بزنند و مأمون از امام خواست تا به میان مردم رود ، آن حضرت به نزد ایشان رفت و بدیشان پیشنهاد کرد که متفرق شوند ، مردم نیز به شتاب آنجا را ترک گفنتد .

اخبار آن حضرت ( ع ) با مأمون
طلب کردن مأمون ، را از مدینه به مرو و ولی عهد گردانیدن وی مأمون از شیعیان امیرمؤمنان علی ( ع ) بود و بدین اعتقاد تصریح و بر آن احتجاج می کرد . در حق آل ابوطالب نیکی و اکرام می کرد و در مقابل آنان گذشت به خرج می داد . در این زمینه می توان وی را عکس پدرش هارون الرشید ، دانست .
امور بسیاری بر تشیع مأمون دلالت می کند که ما در اینجا برخی از آنها را یاد آور می شویم :
1. مأمون در برتری دادن علی ( ع ) با دلایل استوار ، با علماء مناظره کرد . چنان که مؤلف عقد الفرید داستان این مناظره را روایت کرده است و ما خود نیز این روایت را تماما در جزء اول از معادن الجواهر نقل کردیم . صدوق نیز در عیون اخبار الرضا این روایت را به صورت مسند آورده است .
2. وی رضا ( ع ) را ولی عهد خود گردانید و دخترش را به همسری آن حضرت داد . همچنین وی در حق علویان بسیار احسان می کرد . 3. به همسری دادن دخترش به امام جواد ( ع ) و نیکی  به آن حضرت و بزرگداشت وی .
4. سخن وی که گفت : آیا می دانید چه کسی به من تشیع را آموزش داده است ؟ و حکایت کردن برخورد امام کاظم ( ع ) با پدرش هارون الرشید . این ماجرا در سیره امام کاظم ( ع ) نقل شد .
5. فتوای مأمون مبنی بر حلال کردن متعه و سخن وی در آن روایت مشهور که گفت : ای  حیوان تو کیستی که آنچه خدا حلال کرده ، حرام کنی ؟
6. اعتقاد وی به مخلوق بودن قرآن ، مطابق اعتقاد شیعه . به طوری که این اعتقاد یکی  از معایب او قلمداد شده است .
7. آنچه بیهقی در المحاسن و المساوی گفته است . وی گوید : مأمون گفت شاعر شیعه رعایت انصاف کرد در آنجا که می گوید : انا و ایاکم نموت فلا افلح بعد الممات من ندما
بنا به گفته بیهقی ، آنگاه مأمون ابیاتی سرود و در آن علی ( ع ) و اولاد آن حضرت را ستود و علی ( ع ) را بر همگان برتری داد و او را " اعظم الثقلین " خواند .
8. آنچه صدوق در عیون اخبار الرضا( ع ) نقل کرده است . وی گوید : روزی عبد الله برمأمون وارد شد . علی بن موسی  الرضا( ع ) نزد مأمون بود . بن مطرق بن ماهان مأمون ازعبد الله پرسید : درباره اهل بیت چه می گویی  ؟ عبد الله گفت : چه توانم گفت درباره سرشتی که با آب رسالت عجین شده و نهالی  که با آب وحی غرس گردیده است ؟ آیا بویی جز مشک هدایت و عنبر تقوا از آن به مشام می رسد ؟ پس مأمون حقه ای طلبید که در آن مروارید بود و دهانش را بدان مرواید پر کرد .
9. آنچه سبط بن جوزی در تذکره الخواص نقل کرده است ، وی گوید : ابو بکر صولی در کتاب الاوراق و غیر آن گفته است : مأمون علی  ( ع ) را دوست می داشت . وی به گوشه و کنار مملکت خویش نامه ها فرستاده بود مبنی  بر این که علی به ابی طالب ( ع ) برترین مخلوقات پس از رسول خداست و کسی  نباید از معاویه به نیکی یاد کند و چنانچه کسی وی را به نیکی یاد کند خون و مالش مباح است . سپس صولی ، ابیاتی از مأمون را که در حق علی بن ابی طالب ( ع ) سروده و طی آنها حضرت را ستوده و محبتش را به وی نشان داده بود ، نقل کرده است .
سبط بن جوزی گوید : همچنین صولی در کتاب الاوراق ذکر کرده است که بر یکی از ستون های  مسجد جامع بصره نوشته شده بود : " رحم الله علیا انه کان تقیا " ابو عمر خطابی بدین ستون تکیه می داد . نام وی  حفض بود و یک چشم داشت . این ابو عمر دستور داد نام علی ( ع ) را از این شعر بزدانید . این خبر را برای مأمون نوشتند . شنیدن این خبر بر مأمون گران آمد و دستور داد ابو عمر را به سوی او آوردند . چون ابو عمر به نزد وی رسید مأمون از او پرسید : چرا نام امیرمؤمنان را از آن ستون زدودی ؟ ابو عمر گفت : نام " علی " در آن شعر نبود . مأمون گفت : " رحم الله علیا انه کان تقیا " ابو عمر گفت : به من گفته بودند که در آنجا نوشته شده است " انه کان بنیا " مأمون گفت : دروغت گفته اند بلکه قاف صحیح تر از عین ( چشم ) صحیح توست . و اگر نمی خواستم نفاق تو را نزد عامه بیشتر بنمایانم ترا ادب می کردم . سپس دستور داد او رااخراج کنند .

انگیزه طلب کردن مأمون حضرت رضا( ع ) را به خراسان تا او راولی عهد خویش گرداند
گفته شده است سبب این امر آن بود که رشید برای  پسرش محمد امین بن زبیده و سپس برای برادرش مأمون و بعد از آن دو ، برای برادرشان قاسم موتمن بیعت گرفته و کار عزل و ابقای قاسم را به دست مأمون سپرده بود . رشید همین مطلب را در صحیفه ای نوشته آن را در جوف گذارد . وی سپس کشور را میان امین و مأمون تقسیم کرد . شرق کشور را به مأمون سپرد و به او امر کرد که در مرو سکنی گزیند و غرب کشور را به امین داد و وی را به سکونت در بغداد امر کرد . مأمون در زمان حیات پدرش در مرو به سر می برد . سپس امین پس از مرگ پدرش هارون در خراسان ، مأمون را از ولایت عهدی خلع و با پسر کوچکش بیعت کرد . پس میان آن دو جنگ در گرفت . وقتی کار بر مأمون تنگ شد ، نذر کرد که چنانچه خداوند وی را بر امین چیره گرداند خلافت را در فاضل ترین فرد از خاندان ابوطالب قرار دهد . پس از چندی هنگامی که مأمون ، برادرش امین را کشت و سلطنت را به خود اختصاص داد و حکمش در شرق و غرب کشورش روان گردید ، نامه ای  به رضا ( ع ) نگاشت و او را به خراسان دعوت کرد تا به نذرش وفا کند . صدوق در عیون اخبار الرضا همین وجه را برگزیده است . وی به سند خود از ریان بن صلت روایت کرده است که گفت :
مردم بسیاری از امیران و عامه با حضرت رضا ( ع ) بیعت کردند . عده ای هم که از بیعت با رضا ( ع ) ناخشنود بودند بالاخره با وی بیعت کردند و می گفتند : این از نقشه فضل بن سهل است . مأمون کسی را به سوی  من فرستاد . چون به نزدش رفتم گفت : شنیده ام برخی می گویند بیعت رضا ( ع ) از نقشه فضل بن سهل است ؟ گفتم : آری . گفت : وای بر تو ای ریان ! آیا کسی گستاخی  آن دارد که به نزد خلیفه ای که مردم به اطاعت وی در آمده اند ، بیاید و به او بگوید خلافتت را به دیگری واگذار. آیا این عقلانی است ؟ گفتم : به خدا نه . گفت : اینک من علت این کار را برای 
تو می گویم . ماجرا چنین بود که وقتی محمد برادرم نامه ای به من نوشت و مرا امر کرد که نزد او بروم و من از این کار سر باز زدم علی  بن موسی بن ماهان را روانه کرد و به وی دستور داد مرا زنجیر کند و طوق بر گردنم افکند . من نیز هرثمه بن اعین را به سجستان و کرمان فرستادم . ولی او شکست خورد و صاحب سریر خروج کرد و بر ناحیه خراسان چیره شد . تمام این وقایع در یک هفته برای من رخ داد . دیگر نیرویی نداشتم ومالی نیز ، تا با آن خود را تقویت کنم . امیران و مردان جنگاورم را سست و بیم زده می  دیدم . خواستم به پادشاه کابل پناهنده شوم اما با خود گفتم : این پادشاه کافر است و محمد به او اموال فراوان می دهد و او نیز مرابه وی تسلیم می کند . پس هیچ راهی بهتر از این نیافتم که از گناهانم به سوی خدا توبه کنم و در این امور از وی  یاری بجویم و به حضرتش عزوجل پناهنده شوم . پس دستور دادم اتاقی مهیا و آن را نظافت کنند . غسلی کردم و دو جامه سپید پوشیدم و چهار رکعت نماز گزاردم و خدا را خواندم و به او پناهنده شدم
و با نیتی راست با او عهد بستم که اگر خداوند کار خلافت را برای من راست گرداند و مرا بر دشمنم چیره کند خلافت را در جایگاهی  که خداوند بدان دستور داده می نهم . پس از این ، کار من بالا گرفت ، آن طوری که بر محمد پیروز شدم و خداوند خلافت را برای من راست گردانید . پس دوست داشتم به پیمانی که با خدا بسته بودم وفا کنم . از این رو هیچ کس را سزاوارتر از ابوالحسن رضا بدین کار ندیدم . لذا خلافت رابه آن حضرت واگذار کردم ، ولی او آن را نمی پذیرفت مگر بنا برآنچه که خود می دانی . انگیزه من در گرفتن بیعت برای رضا ( ع ) این بود .
در حدیث ابوالفرج اصفهانی و شیخ مفید خواهد آمد که : چون حسن به سهل احتمال بیرون آمدن خلافت را از چنگ اهلش در نظر وی مهم جلوه داد و بازتابهای این کار را به او گوشنزدکرد، مأمون پاسخ داد : من با خدا پیمان بسته ام که اگر بر برادرم امین غلبه کردم ، خلافت را به برترین کس از خاندان ابوطالب بسپارم و من کسی  را بر روی زمین برتر از این مرد نمی دانم .
برخی دیگر گفته اند مأمون از آن جهت با امام رضا ( ع ) بیعت کرد که هر چه در بنی هاشم نگریست کسی را برتر و سزاوارتر از آن حضرت پیدا نکرد . این وجه با وجهی که پیش از این نقل شد منافاتی ندارد . یافعی  ور مرآة الجنان می گوید :
علت خواسته شدن امام رضا ( ع ) توسط مأمون به خراسان و قرار دادن او به عنان ولی عهد آن بود که مأمون زمانی که در مرو ( یکی از شهرهای خراسان ) بود ، فرزندان عباس را از زن و مرد به محضر خود فرا خواند . شمار همه آنان از بزرگ وکوچک سی وسه هزار تن بود . همچنین وی علی ( امام رضا ( ع ) ) را طلبید و او را بهترین منزل فرود آورد . یاران و نزدیکان خاص خویش را جمع کرد و به آنان گفت که در فرزندان عباس و فرزندان علی بن ابی  طالب تأمل کرده اما هیچ یک از آنان را در آن هنگام برتر و سزاوارتر از رضا ندیده است . سپس با آن حضرت
بیعت کرد . طبری در تاریخ خود گوید : نامه ای از حسن به سهل به بغداد رسید که در آن نوشته شده بود : امیرمؤمنان ، مأمون ، علی بن موسی بن جعفر را پس از خود ولیعهد خویش گردانیده است . انگیزه این تصمیم آن بود که وی در فرزندان عباس و فرزندان علی بن ابی طالب نگریست اما هیچ کس را برتر و پارساتر و داناتر از وی ندید .
صدوق در عیون اخبار الرضا از بیهقی از صولی عبید الله بن عبد الله بن طاهر روایت کرده است که گفت : فضل بن سهل به مأمون پیشنهاد کرد که با صله رحم به توسط بیعت با علی بن موسی به خداوند عوجل رسولش تقرب جوید . تا بدین وسیله آنچه در زمان خلافت هارون الرشید در حق این خاندان روا شده بود پاک شود . مأمون نیز نتوانست با این پیشنهاد مخالفت کند ... او دوست نمی داشت که پس از خود امام رضا ( ع ) خلیفه شود صولی گوید : آنچه عبید الله نقل کرده از چند جهت در نظر من درست است . از جمله آن که : عون بن محمد از محمد بن ابوسهل نوبختی یا
از برادرش برایم روایت کرد که گفت : چون مأمون بر ولی عهد قراردادن رضا ( ع ) مصمم شد گفتم : به خدا سوگند از آنچه در ذهن مأمون می گذرد آگاه خواهم شد که آیا او واقعا خواستار اتمام خلافت بر رضاست یا آن که این کاراو تصنعی است .
پس نامه ای نوشتم و آن را به دست یکی از خدمتگزارانی  که میان من و مأمون اسرار محرمانه رد و بدل می کرد ، دادم . در آن نامه چنین نوشتم : " ذوالریاستین بر عقد ولابت عهدی مصمم است و این برج هم برج سرطان است و در آن مشتری است . و سرطان اگر چه در آن مشتری هم بر آمده ولی برجی منقلب است و کاری که در این برج بر آن عزم شود تمام نگردد . با این وجود ، مریخ در برج میزان در بیت العاقبة است و این خود بر نحوست آنچه بر آن عزم شده ، دلالت میکند . من امیرمؤمنان را از این کار آگاه کردم تا اگر از طریق کس دیگری بر این ماجرا پی برد ، بر من سخت نگیرد ." پس مأمون در جواب من چنین نوشت :
" چون پاسخ مرا خواندی آن را به همراه آن خدمتگزار بازگردان . و وای بر تو اگر از چیزی که به من گفتی ، دیگری آگاه شود . و وای بر تو اگر ذوالریاستین از تصمیم خود منصرف گردد . زیرا اگر او چنین کند ، گناهش متوجه توست و من می دانم که تو سبب این کار بوده ای . " پس دنیا را بر من تنگ آمد و آرزو کردم که ای  کاش نامه ای  برای مأمون نمی نوشتم . پس از مدتی باخبر شدم که فضل بن سهل از این ماجرا ( امر نحوست وقت ) آگاهی  یافته و از تصمیم خود منصرف شده است . زیرااو نیز از علم نجوم به خوبی مطلع بود . پس به خدا سوگند بر جان خود از او ترسیدم و به سوی او رهسپار گشتم و به وی گفتم : آیا در آسمان ستاره ای مبارک تر از مشتری می شناسی ؟ گفت : خیر . پرسیدم : آیا در میان ستارگان ، اختری از مشتری  در حالت طلوعش ، مبارک تر
می شناسی ؟ گفت : خیر . گفتم پس بر آنچه عزم کرده ای  بشتاب که فلک در یکی از مبارک ترین حالات خود است . فضل نیز عزم خود را سامان داد . من تا هنگامی که عقد ولایت عهدی رضا بسته شد ، از ترس مأمون خود را از مردم این دنیا نمی دانستم . حاصل خبر آنکه فضل نوبختی ، که از منجمان بود ، خواست از آنچه در ذهن مأمون می گذرد مطلع گردد .
پس نامه ای به او نگاشت مبنی بر آن که عقد بیعت برای امام رضا در این هنگام صورت نمی پذیرد و این موقع بر نحوست کاری که قصد انجام آن را دارد ، دلالت می کند . پس اگر باطن مأمون مانند ظاهرش باشد عقد بیعت رادر آن موقعیت وا می گذارد و آن را به وقت مناسب دیگری موکول می  کند .پس مأمون پاسخ نامه او را نوشت و به وی هشدار داد که مبادا ذوالریاستین از عزم خود در گرفتن بیعت برای  رضا در آن هنگام از سال بازگردد و چنانچه ذوالریاستین از تصمیم خود منصرف شود ، مأمون می داند که منشأ انصراف وی نوبختی بوده است . از طرفی مامون به نوبختی امر کرد که نامه را به سوی او بازگرداند تا مبادا کس دیگری بر مضمون آن آگاهی یابد . سپس نوبختی خبر دار می شود که فضل بن سهل خود متوجه نامبارکی وقت برای عقد بیعت شده است . زیرا او نیز از نجوم بهره داشت . نوبختی می ترسد که انصراف فضل بن سهل از تصمیمش به وی نسبت داده شود و موجب گردد که مأمون او را بکشد ، پس سوار شده به نزد فضل می رود و از طریق نجوم او را قانع می کند که وقت برای چنین کاری مناسب و مبارک است و از آنجا که نوبختی از فضل بن سهل در نجوم استاد تر بوده ، کار را بر فضل مشتبه می کند و وی را بر انجام و اجرای تصمیمش قانع می سازد .
برخی نیز علت این امر را چنین ذکر کرده اند که فضل بن سهل این پیشنهاد را به مأمون ارائه کرد و او نیز از رای او تبعیت نمود . صدوق در این باره در عیون اخبار الرضا گوید : عده ای گویند فضل بن سهل به مأمون پیشنهاد داد که علی بن موسی الرضا را ولی عهد خود قرار دهد . از جمله کسانی  که این مطلب را گفته اند ابو علی حسین بن احمد سلامی است که در کتابی که درباره اخبار خراسان تألیف کرده می نویسد : فضل بن سهل ذوالریاستین ، وزیر مأمون و گرداننده کارهای او بود . وی  در ابتدا کیش مجوس داشت و بعدا بر دست یحیی بن خالد برمکی اسلام آورد و با او
مصاحبت داشت . همچنین برخی گفته اند . بلکه سهل پدر فضل بر دست مهدی اسلام اختیار کرد ویحیی بن خالد برمکی ، فضل را برای  خدمت به مأمون انتخاب کرد و به مأمون نزدیکش ساخت . پس از مدتی فضل بر یحیی  هم برتری یافت و خود همه امور را بر عهده گرفت . از این جهت به وی ذوالریاستین می گفتند که هم وزارت داشت و هم فرمانده سپاه بود . پس یک روز که مأمون در پی تعیین جانشین از میان معاشرانش بود فضل به او گفت : کار من در آنچه انجام داده ام کجا و کار ابومسلم در آنچه انجام داد کجا ؟ مأمون گفت : ابو مسلم خلافت را از قبیله ای به قبیله ای دیگر انتقال می داد و تو از برادری به برادر دیگر و بین این دو تفاوت همان است که خود می دانی . فضل گفت : من نیز آن را از قبیله ای به قبیله ای  دیگر انتقال می دهم . پس به مأمون پیشنهادکرد که علی  بن موسی الرضارا ولی عهد خود قرار دهد . پس مأمون با آن حضرت بیعت کرد و بیعت برادرش موتمن را لغو کرد .
چون این خبر به گوش بنی عباس در بغداد رسید ناخشنود شدند و ابراهیم بن مهدی را به خلافت برگزیدند و با وی بیعت کردند .چون مأمون از این امر آگاه شد دانست که فضل بن سهل خطا کرده و او را به امری ناصواب واداشته است . پس از مرو به قصد عراق خارج شد و بر فضل بن سهل حیله کرد تا او را کشت و نیز علی بن موسی را در بیماریی که به وی عارض شده بود ، مسموم ساخت تا اونیز بمرد . سپس صدوق بعد از ذکر این مطلب می نویسد : این حکایتی بود که او علی حسین بن احمد سلامی در کتاب خود آورده است . اما قول صحیح آن است که مأمون به خاطر نذری که ذکر آن گذشت ، آن حضرت را به ولی عهدی خود برگزید وفضل بن سهل پیوسته با امام رضا ( ع ) دشمنی می کرد و به او کینه می ورزید و از ولایت عهدی آن حضرت ناخشنود
بود زیرا او نیز از دست پررودگان آل برمک بود .

نامه مأمون به امام رضا ( ع ) و فراخواندن آن حضرت را به سوی  خود و فرستادن کسی که آن حضرت را به سوی او آورد .
صدوق درعیون اخبار الرضا به سند خود از عده ای نقل کرده است که گفتند : چون کارامین ساخته و پرداخته شد و خلافت برای مأمون هموار گردید ، نامه ای به امام رضا ( ع ) نوشت و او را به سوی خود در خراسان فراخواند . امام نیز عذر و بهانه بسیار آورد اما وی همچنان به آن حضرت نامه می نگاشت و از آن حضرت خواستار آمدن می شد . تا آنجا که امام رضا ( ع ) دانست که چاره ای جز این ندارد . پس با فرزندش ابوجعفر ( امام نهم ) که هفت سال داشت از مدینه رهسپار شد .
طبری می نویسد : در این سال ، یعنی سال 200هجری  ، مامون فردی را به نام رجاء بن ابوضحاک ، عموی فضل بن سهل و فرناس خادم را برای آوردن علی بن موسی بن جعفر بن محمد و محمد بن جعفر روانه کرد . محمد بن جعفر در مکه بر مأمون شورید و خود را امیرمؤمنان خواند . آنگاه خود را به دست جلودی  سپرد و جلودی با او به عراق آمد وی را تسلیم حسن بن سهل کرد حسن نیز وی را به همراه رجاء بن ابوضحاک به نزد مأمون در مرو گسیل داشت . طبری نیز این مطلب را نوشته است . رجاء امام رضا ( ع ) را از مدینه و محمد بن جعفر را از عراق آورد .
صودق در عیون اخبار الرضا به سند خود ار زجاء بن ابوضحاک نقل کرده است که گفت : مأمون مرا مأمور آوردن علی بن موسی الرضا از مدینه کرد . و به من دستور داد که وی را از راه بصره و اهواز و فارس بیاورم نه از راه قم . و نیز فرمان داد که شبانه از وی محافظت کنم تا او را نزد مامون ببرم . بنابر این من از مدینه تا مرو ، همراه علی بن موسی بودم .
ابوالفرج و شیخ مفید گفته اند : مأموری که ، آن حضرت و محمد بن جعفر را از مدینه آورد جلودی بود که عیسی بن یزید نام داشت . اما این سخن به دور از واقعیت است زیرا جلودی از امیران رشید و دشمن رضا ( ع ) بود . بنابر این مأمون او را برای  آوردن امام رضا ( ع ) گسیل نکرده بود . ابو الفرج اصفهانی  در مقاتل الطالبیین ، پس از آن گفته است : مأمون ، امام رضا( ع ) را به حیله مسموم ساخت و آن حضرت در اثر سم جان داد گوید : " در این باره گفته شده است " قسمتی از این خبر را علی بن حسین بن علی  بن حمزه از عمویش محمد بن علی بن حمزه علوی و قسمتی دیگر
را احمد بن محمد بن سعید از یحیی بن حسن علوی برایم باز گفته اند . و من اخبار ایشان راجمع کرده ام .
نگارنده : شیخ مفید در ارشاد پاره ای از این خبر را به همان نحوی که ابو الفرج آورده ، نقل کرده است اما بدون ذکر سند . و بر آن خبر نیز مطالبی افزوده است ظاهر آنچه این دو در آن اتفاق نظر دارند ، مفید از مقاتل نقل کرده است چون نسخه ای از این کتاب به خط ابو الفرج در نزد مفید موجود بوده و وی در جای  دیگری از کتاب ارشاد بدین تصریح کرده است . بنا بر این ما قسمتی را که این دو در آن متفق هستند نقل می کنیم و در جایی که بیانات آنان با یکدیگر متفاوت است ، خاصه از وی نقل می کنیم : این دو نوشته اند : مأمون به نزد گروهی از خاندان ابوطالب فرستاد و ایشان را که علی بن موسی  الرضا علیهما السلام نیز در بین آنان بود از مدینه به سوی خود حرکت داد . و دستور داد آنها آنان را از بصره بیاورند . کسی که مأمور آوردن ایشان بود به جلودی شهرت داشت . ابو الفرج گوید : او از مردم خراسان بود .
کلینی روایت کرده است که مأمون به امام رضا ( ع ) نوشت راه جبل ( کرمانشاه ) و قم را در پیش نگیر بلکه از راه بصره و اهواز و فارس بیا و در روایت صدوق است که مأمون به ا مام رضا ( ع ) نوشت : از راه کوفه و قم حرکت مکن پس امام از راه بصره و اهواز و فارس آمد . مأمون آن حضرت را از آمدن از راه کوفه و قم بدین خاطر منع کرده بود که می دانست شمار شیعیان در آنجاها بسیار است و بیم داشت که مردم این دو شهر به سوی آن حضرت آیند و به گردش جمع شوند . و از آن حضرت خواست که از راه بصره و اهواز و فارس ، یعنی  شیراز ،و حدود آن شهر عازم خراسان شود . زیرا کسی که از عراق به خراسان می رود ، دو راه در پیش رو دارد یکی راه بصره ، اهواز و فارس و دیگری راه بلاد جبل یعنی  کرمانشاه ، همدان و قم . حاکم در تاریخ نیشابور می نویسد : مأمون ، امام رضارا از مدینه به بصره سپس به اهواز سپس به فارس و از آنجا به نیشابور و بالاخره به مرو آورد و چنان شد که شد .
شیخ صدوق در عیون اخبار الرضا به سند خود از محول سجستانی نقل کرده است که گفت چون پیک برای حرکت دادن امام رضا (ع ) به خراسان ، وارد مدینه شد من در آن شهر بودم . پس امام رضا ( ع ) به مسجد رسول الله آمد تا با آن حضرت خداحافظی کند . در هر بار آن حضرت به سوی قبر باز می گشت و صدایش به گریه بلند می شد . به آن حضرت نزدیک شدم و بر او سلام گفتم . او نیز سلامم را پاسخ گفت . به وی تبریک گفتم . وی فرمود : مرا رها کن . من از جوار جدم صلی الله علیه و آله و سلم بیرون می شوم و در غربت می میرم .
حمیری در دلایل از امیة بن علی نقل کرده است که گفت : با ابو الحسن ( ع ) در سالی که به حج رفته بود ، در مکه بودم سپس آن حضرت به خراسان رفت در حالی که ابو جعفر ( ع ) نیز آن حضرت را همراهی می کرد . ابو الحسن ( ع ) با خانه خدا وداع گفت و چون طوافش را به پایان رساند به سوی مقام رفت و در آنجا نماز گزارد . ابوجعفر بر گردن موفق سوار بود و طواف می کرد . سپس ابو جعفر ( ع ) به سوی سنگ رفت و در آنجا مدت درازی نشست . موفق به او گفت : فدایت گردم برخیز . ابوجعفر ( ع ) فرمود : نمی خواهم هرگز از اینجا جدا شوم مگر آن که خدا
خواهد . در چهره اش اثار غم و اندوه هویدا بود . موفق به نزد ابو الحسن ( ع ) رفت و گفت : فدایت گردم ابوجعفر در حجر نشسته و قصد برخاستن ندارد . آنگاه ابو الحسن ( ع ) برخاست و پیش ابوجعفر رفت و به اوفرمود : عزیزم برخیز . ابو جعفر پاسخ داد : نمی خواهم از اینجا جدا شوم . امام فرمود : آری عزیزم . سپس گفت : چگونه برخیزم که تو چنان با خانه خدا وداع گفتی که دیگر به سوی آن باز نمی گردی . امام رضا ( ع ) فرمود : برخیز عزیزم . ابوجعفر نیز برخاست .

آمدن امام رضا ( ع ) به نیشابور
شیخ صدوق در عیون اخبار الرضا روایت کرده است ، چون رضا ( ع ) به نیشابور واردشد در محله ای به نام قزوینی ( غزینی ) فرود آمد . در این محله ، حمامی بود که امروز به حمام رضا معروف است . در آنجا چشمه کم آبی وجود داشت . امام بر آن کسی را گماشت تا آب چشمه را بیرون آورد تا آنجا که آب بسیارفزونی گرفت و از بیرون کوچه حوضی ایجاد کرد که چند پل می  خورد تا آن حوض ، آب از آن فرود می آمد سپس امام رضا ( ع ) به این چشمه وارد شد و در آن غسل کرد و سپس از آن بیرون آمد و در کنار محل آن نماز گزارد مردم نیز متناوبا در این حوض وارد می شدند و در آن غسل می کردند و برای تبرک از آب آن می نوشیدند و در کنار محل آن چشمه نماز می گزاردند و حاجات خود را از خداوند عزوجل طلب می کردند. این چشمه معروف به " چشمه کهلان " است که امروز نیز مقصود نظر مردمان می باشد .

حدیث سلسله الذهب
در کتاب فصول المهمه نوشته ابن صباغ مالکی آمده است که مولی السعید امام الدنیا عماد الدین محمد بن ابو سعید بن عبد الکریم وازن گفته است در محرم سال 596مؤلف تاریخ نیشابور در کتابش نوشته است : چون علی بن موسی الرضا ( ع ) در همان سفری که به فضیلت شهادت نایل آمد ، به نیشابور قدم نهاد در هودجی  پوشیده و بر استری سیاه و سفید نشسته بود . شور و غوغا در نیشابور بر پا شد .
پس دو پیشوای حافظ احادیث نبوی و رنج بردگان بر حفظ سنت محمدی ، ابو زرعه و محمد بن اسلم طوسی ، که عده بیشماری از طالبان علم و محدثان و راویان و حدیث شناسنان ، آن دو را همراهی می کردند ، نزد امام رضا ( ع ) آمده عرض کردند : ای  سرور بزرگ ، فرزند امامان بزرگ ، به حق پدران پاک و اسلاف گرامی ات نمی خواهی  روی نیکو و مبارک خود را به ما نشان دهی و برای ما حدیثی از پدرانت از جدت محمد ( ص ) روایت کنی ؟ ما تو را به او سوگند می دهیم . پس امام خواستار توقف استر شد و به غلامانش دستور داد پرده ها را از هودج کنار زنند . چشمان خلایق به دیدار چهره مبارک آن حضرت منور گردید .آن حضرت دو گیسوی بافته شده داشت که بر شانه اش افکنده بود . مردم ، از هر طبقه ای  ایستاده بودند و به وی  می نگریستند . گروهی فریاد می کردند و دسته ای می  گریستند و عده ای روی در خاک می مالیدند و گروهی نعل استرش را می بوسیدند . صدای  ضجه و فریاد بالا گرفته بود .
پس امامان و عاما و فقها فریاد زدند : ای مردم بشنوید و به خاطر سپارید و برای  شنیدن چیزی که شما را نفع می بخشد سکوت کنید و ما را با صدای ناله و فریاد و گریه خود میازارید . ابو زرعه و محمد بن اسلم طوسی در صدد املای حدیث بودند .
پس علی بن موسی الرضا ( ع ) فرمود : حدیث کرد مرا پدرم موسی کاظم از پدرش جعفر صادق از پدرش محمد باقر از پدرش علی زین العابدین از پدرش حسین شهید کربلا از پدرش علی بن ابی طالب که گفت : عزیزم و نور چشمانم رسول خدا صلی  الله علیه و آله و سلم سبحانه و تعالی می فرماید : کلمه " لا اله الا الله " دژ من است . هر که آن را بگوید به دژ من وارد گشته است و آن که به دژ من وارد شده از عذاب من ایمن و آسوده است .
سپس پرده هودج را افکند و رفت . پس نویسندگانی  که این حدیث را نوشتند شماره کردند افزون بر بیست هزار نفر بودند . و در روایتی  که بیست و چهار هزار مرکب دان ، به جز دوات ، در آن شمارش شد .

رسیدن امام رضا ( ع ) به مرو
ابوالفرج و شیخ مفید در تتمه گفتار سابق خویش آورده اند که جلودی آن حضرت رابا همراهان خود از خاندان ابوطالب بر مأمون وارد کرد . مأمون همراهان امام را در یک خانه و علی بن موسی  الرضا ( ع ) را در خانه ای دیگر جای داد . مفید گوید : مأمون امام را مورد اکرام و بزرگداشت قرار داد . بیعت امام رضا ( ع ) به عنوان ولایت عهدی شیخ صدوق در عیون اخبار الرضا ( ع ) به سند خود در حدیثی روایت کرده است : چون امام رضا ( ع ) به مرو آمد ، مأمون به آن حضرت پیشنهاد کرد که امارت و خلافت را بپذیرد . اما آن حضرت امتناع کرد و در این باره گفت و گوهای بسیار در گرفت که حدود دو ماه طول کشید . و در تمام این مدت امام رضا ( ع ) از پذیرش آن پیشنهاد سر باز می زد .
شیخ مفید در تتمه گفتار گذشته خود می گوید : انگاه مأمون کس به نزد آن حضرت فرستاد که من می خواهم از خلافت کناره کنم و آن را به شما واگذارم . نظر شما در این باره چیست ؟ امام رضا ( ع ) با این پیشنهاد مخالفت کرد و گفت : پناه می دهم تو را به خدای ای امیرمؤمنان از این سخن و از این که کسی آن را بشنود . پس مأمون بار دیگر یادداشتی به آن امام داد که : حال که از پذیرش آنچه بر شما پیشنهاد می شود امتناع می کنی پس باید ولایت عهدی مرا بپذیری . امام ( ع ) به سختی از این کار امنتاع کرد . مأمون آن حضرت را خصوصی پیش خود خواند و در خلوت که جز فضل بن سهل و آن دو کسی دیگر حضور نداشت به آن حضرت گفت : من در نظر دارم کار فرمانروایی مسلمانان را به عهده شما واگذارم و از گردن خود آن را باز زنم . امام رضا ( ع ) پاسخ داد : از خدای بترس ای امیرمؤمنان که نیرو و توان چنین کاری را ندارم . مأمون گفت : پس تو را ولی  عهد می کنم . امام فرمود : ای امیرمؤمنان ! مرا از این کار معاف کن . مأمون سخنی گفت که از آن بوی تهدید می آمد و ضمن آن به امام ( ع ) گفت : عمر بن خطاب خلافت را به طور مشورت در میان شش تن قرار داد که یکی از آنان جد تو امیرمؤمنان علی بن ابی طالب بود و درباره کسی که با آن شش نفر راه خطا بپوید شرطکرد که گردنش را بزنند . و شما ناگزیر باید آنچه من خواسته ام بپذیری و من گریزی  از آن ندازم . امام رضا ( ع ) به وی گفت : من خواسته تو را مبنی بر ولی عهد کردن خودم می پذیرم بدان شرطکه نه امر کنم و نه نهی . نه فتوا دهم و نه داوری کنم . نه کسی را منصوب و نه کسی  را معزول گردانم و هیچ چیزی را که برپاست تغییر ندهم . مأمون همه این شرایط را پذیرفت .
سپس مفید می گوید : شریف ابو محمد حسن بن محمد از جدش از موسی بن سلمه نقل کرده است که گفت : من و محمد بن جعفر در خراسان بودیم . در آنجا شنیدم روزی  ذوالریاستین بیرون آمد و گفت : شگفتا ! امر شگفتی  دیدم . از من بپرسید که چه دیده ام ؟ گفتند : خدایت نکو گرداند چه دیدی ؟
گفت : مأمون به علی بن موسی الرضا می گفت : من در نظر دارم کار مسلمانان و خلافت را بر عهده تو نهم و آنچه در گردن من است برداشته به گردن شما اندازم ، ولی دیدم که علی بن موسی می گفت : ای امیرمؤمنان من تاب و توان چنین کاری را ندارم . من هرگز هیچ خلافتی را بی ازرش تر از این خلافت ندیدم که مأمون شانه از زیر آن تهی می کرد و به علی بن موسی الرضا واگذارش می کرد و او هم از پذیرش آن خودداری می کرد و به مأمون بازش می گرداند .
شیخ مفید در ادامه گفتارش می نویسد : گروهی از سیره نویسان و وقایع نگاران زمان خلفا روایت کرده اند : چون مأمون تصمیم گرفت ولی عهدی خود را به حضرت رضا ( ع ) واگذارد ، فضل بن سهل را فرا خواند و او را از تصمیم خود آگاه کرد و به او دستور داد با برادرش حسن بن سهل به حضور او بیایند . فضل پیش برادرش حسن رفت و هر دو نزد مأمون رفتند . حسن بازتابهای این تصمیم را در نظر مأمون بزرگ جلوه داد و او را از پیامدهای بیرون شدن خلافت از اهلش آگاه کرد . مأمون گفت : من با خدا پیمان بسته م که چنانچه بر برادرم امین پیروز شدم ، خلافت را به
برترین کس از خاندان ابوطالب واگذارم و هیچ کس را برتر از این مرد بر روی  زمین ندیده ام . چون حسن و فضل عزم مأمون را بر اجرای  چنین تصمیمی محکم و استوار یافتند از مخالفت با او دست کشیدند . آنگاه مأمون آن دو نفر را به نزد حضرت رضا ( ع ) فرستاد تا ولی عهدی را به آن حضرت واگذارند آن دو به نزد امام رضا ( ع ) آمدند و ماجرا را عرض کردند اما آن حضرت از پذیرفتن این پیشنهاد سر باز زد . حسن و فضل همچنان بر این پیشنهاد پای می  فشردند تا این که بالاخره امام پاسخ مثبت داد و آن دو به نزد مأمون بازگشتند و موافقت امام رضا ( ع ) را با
ولایت عهدی به اطلاع وی رساندند . مأمون از این بابت خوشحال شد .
ابو الفرج اصفهانی نیز در تتمه کلام سابق خود همین مطلب را عینا نقل کرده جز آن که افزوده است : پس مأمون فضل و حسن را به نزد علی  بن موسی روانه کرد . آن دو پیشنهاد مأمون را بر آن امام عرضه داشتند اما آن حضرت از پذیرش آن خودداری  می کرد . آن دو همچنان اصرار می کردند و امام امتناع می کرد تا آن که یکی از آن دو گفت : اگر بپذیری که هیچ ، و گر نه ما کار تو را می سازیم و بنای تهدید گذاردند . سپس یکی از آنان گفت : به خدا سوگند مأمون مرا امر کرده که اگر با خواست ما مخالفت کنی گردنت را بزنم .
نگارنده : در صفحات آینده خواهیم گفت که حسن بن سهل پیش از بیعت با رضا و پس از آن در عراق در بغداد و در مدائن بود . و ظاهرا مأمون هنگامی که تصمیم داشت با امام رضا ( ع ) بیعت کند او را به خراسان فرا خوانده بود و چون کار بیعت تمام شد وی دوباره از خراسان به عراق بازگشت .
شیخ مفید می نویسد : مأمون در روز پنج شنبه مجلسی  برای خواص از یاران و نزدیکان خود تشکیل داد . فضل بن سهل از آن مجلس بیرون آمد و به همه اعلام کرد که مأمون تصمیم گرفته ولی عهدی خود را به علی بن موسی  واگذار کند و او را رضا نامیده است و دستور داد لباس سبز بپوشند و همگی برای  پنج شنبه آینده برای بیعت با امام رضا ( ع ) به مجلس مأمون حاضر شوند و به اندازه حقوق یک سال خود از مأمون بگیرند . چون روز پنج شنبه فرا رسید طبقات مختلف مردم از امیران و حاجیان و قاضیان و دیگر مردمان لباس سبز بر تن کرده به جانب قصر مأمون روان شدند . مأمون نشست و برای حضرت رضا دو تشک و پشتی بزرگ گذاردند به طوری که به پشتی و تشک مأمون متصل می شد . حضرت را با لباس سبز بر آن نشاندند بر سر آن حضرت عمامه ای بود و شمشیری نیز داشت . آنگاه مأمون فرزندش عباس را فرمان داد که به عنوان نخستین کس با امام ( ع ) بیعت کند . حضرت دست خود را بالا گرفت به گونه ای که پشت دست به طرف خود آن حضرت و کف آن به روی مردم بود .
مأمون گفت : دست خود را برای بیعت باز کن . امام ( ع ) فرمود : رسول خدا ( ص ) این گونه بیعت می کرد . پس مردم با آن حضرت بیعت کردند و کیسه های  پول را در میان نهادند و سخنوران وشاعران برخاسته اشعاری درباره فضل رضا ( ع ) و آنچه مأمون در حق آن حضرت انجام داده بود ، سخنها گفتند و شعرها سرودند . پس ابو عباد ( یکی از وزرای مأمون و نویسنده نامه های  محرمانه دربار او ) عباس بن مأمون را فرا خواند . عباس برخاست و نزد پدرش رفت و دست او را بوسید . مأمون به او امر کرد که بنشیند . سپس محمد بن جعفر را صدا کردند . فضل بن سهل
گفت : برخیز . محمد بن جعفر برخاست تا به نزیک مأمون رفت و همانجا ایستاد و دست مأمون را نبوسید به او گفته شد : برو جلو و جایزه ات را بگیر .مأمون نیز وی را صدا کرد و گفت : ای ابوجعفر به جای خویش برگرد . او نیز بازگشت . سپس ابوعباد یکایک علویان و عباسیان را صدا می زد و آنان پیش می آمدند و جایزه خود را دریافت می کردند . تا آن که مالهای بخششی  تمام شد . سپس مأمون به امام رضا ( ع ) عرض کرد . برای مردم خطبه ای بخوان و با ایشان سخنی بگوی . امام رضا ( ع ) به خطبه ایستاد و خدای را حمد کرد و او را ستود سپس فرمود : همانا از
برای ما بر شما حقی است به واسطه رسول خدا ( ص ) و از شما نیز به واسطه آن حضرت بر ما حقی است . چنانچه شما حق ما را دادید مراعات حق شما نیز بر ما واجب است - در آن مجلس به جز از آن حضرت سخن دیگری نقل نشده است .
شیخ صدوق در عیون اخبار الرضا و امالی از حسین بن احمد بیهقی از محمد بن یحیی  صولی از حسن بن جهم از پدرش روایت کرده است که گفت : مأمون بر فراز منبر آمد تا با علی بن موسی الرضا ( ع ) بیعت کند . پس گفت : ای مردم ! بیعت با علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن حسین بن علی ابی طالب برای شما محقق شده است به خدا سوگند اگر این نامها بر کران و لالان خوانده شوند به اذن خداوند عزوجل شفا می یابند .
طبری  می نویسد : مأمون علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب را ولی عهد مسلمانان و خلیفه آنان پس از خویش قرار داد و وی را رضای آل محمد ( ص ) نامید و به لشکرش دستور داد جامه سیاه را از تن به در کنند و به جای آن جامه سبز بپوشند و این خبر را به همه کشور اطلاع داد . این ماجرا در روز سه شنبه دوم ماه رمضان سال 201به وقوع پیوست .
صدوق در عیون اخبار الرضا از بیهقی از ابو بکر صولی  از ابوذر کوان از ابراهیم بن عباس صولی نقل کرده است که گفت : بیعت با امام رضا( ع ) در پنجم ماه رمضان سال 201انجام پذیرفت .
شیخ صدوق و ابوالفرج اصفهانی نوشته اند : مأمون فرمان داد سکه ها را به نام آن حضرت ضرب کردند و بر آنها نام رضا ( ع ) بزنند و اسحاق بن موسی را امر کرد که با دختر عمویش اسحاق بن جعفر ازدواج کند و دستور داد در آن سال اسحاق بن موسی  با مردم به حج برود و در هر شهری از ولایت عهدی  حضرت رضا ( ع ) خطبه خواندند . ابوالفرج گوید : احمد بن محمد بن سعید برایم چنین روایت کرد و شیخ مفید گوید :
احمد بن محمد بن سعید از یحیی بن حسن علوی نقل کرده است که گفت که : از عبد الحمید بن سعید شنیدم که در این سال بر منبر رسول خدا ( ص ) در مدینه خطبه می خواند . پس در دعا برای آن حضرت گفت : خدایا ! نکو گردان کار ولی عهد مسلمانان علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب علیهم السلام را .
ستة اباءهم ما هم افضل من یشرب صوب الغمام
و از جمله شاعرانی که بر آن حضرت درآمد دعبل بن علی خزاعی ، رحمه الله علیه بود و چون بر آن حضرت وارد شد گفت : من قصیده ای  گفته و با خود پیمان بسته ام که پیش از آن که آن را برای شما بخوانم برای کسی  دیگر نخوانم . امام به او دستور داد بنشیند و چون مجلسش خلوت شد به وی  فرمود : شعرت را بخوان . دعبل قصیده خود را به مطلع زیر خواند :
مدارس آیات خلت من تلاوة و منزل وحی مقفر العرصات
و قصیده را به آخر رساند چون از خواندن قصیده اش فراغ یافت امام برخاست و به اتاقش رفت ، سپس خادمی را فرستاد و به وسیله او پارچه ای از خز برای دعبل فرستاد که ششصد دینار در آن بود و به آن خادم فرمود : به دعبل بگو درسفر خود از این پول خرج کن و عذر ما را بپذیر . دعبل به آن خادم گفت : به خدا سوگند من نه پولی می خواهم و نه برای پول اینجا آمده ام ولی بگو یکی از جامه هایش را به من بدهد .
امام رضا ( ع ) پولها را دوباره به دعبل بازگردانید و به او گفت : این پولها را بگیر و جبه ای از جامه های خود را بدو داد . دعبل از خانه آن حضرت برون آمد تا به قم رسید ، چون مردم قم آن جبه را نزد او بدیدند خواستند آن را به هزار دینار از وی بخرند اما او نداد و گفت : به خدا یک تکه آن را به هزار دینار هم نخواهم فروخت . سپس از قم بیرون شد . گروهی  وی را تعقیب کرده راه را بر وی  بند آوردند و آن جبه را گرفتند . دعبل دوباره به قم برگشت و درباره باز پس گرفتن آن جبه با ایشان سخن گفت . اما آنان پاسخ دادند : ما این جبه را به تو نخواهیم داد ولی اگر بخواهی این هزار دینار را به تو می دهیم . دعبل گفت : پاره ای از آن جبه را نیز بدهید . پس آنان هزار دینار و پار ای از آن جبه به وی دادند .
بنا به نقل ابن شهر آشوب در مناقب عبدالله معتز گفت :
و اعطاکم المامون حق خلافة لنا حقها لکنه جاد بالدنیا
فمات الرضا من بعد ما قد عملتم ولاذت بنا من بعده مرة اخری

صورت عهدنامه ای که مأمون به خط خود ولایت عهدی  امام رضا ( ع ) را در آن نوشت
مأمون به خط و انشای خویش عهدنامه ولایت عهدی  امام رضا( ع ) را نوشت و بر آن نیز شاهد گرفت امام رضا ( ع ) نیز به خط شریف خود بر این عهد نامه نگاشت و این عهد نامه را عموم مورخان یاد کرده اند . علی  بن عیس اربلی در کشف الغمة می نویسد : در سال 670یکی از خویشانم از مشهد شریف بدینجا آمد و با وی عهد نامه ای بود که مأمون به خط خویش آن را نوشته بود . در پشت این عهد نامه خط امام ( ع ) بود . پس جای قلمهای وی را بوسیدم و چشمم را در بوستان کلامش گردش دادم و دیدن این عهد نامه را از الطاف و نعمتهای  الهی پنداشتم و اینک آن
را حرف به حرف نقل می کنم آنچه به خط مأمون در این عهد نامه نوشته شد ، چنین است :
" بسم الله الرحمن الرحیم . این نامه ای است که عبد الله بن هارون رشید ، امیر مؤمنان ، آن را به ولی عهد خود علی بن موسی بن جعفر نگاشته است . اما بعد همانا خداوند عزوجل دین اسلام را برگزید و از میان بندگان خود پیغمبرانی  برگزید که به سوی او هدایتگر و رهنما باشند و هر پیغمبر پیشین به آمدن پیامبر پس از خود نوید داده و هر پیامبر بعدی پیامبر پیش از خود را تصدیق کرده است . تا این روز که دوره نبوت پس از مدتی فترت و کهنه شدن علوم و قطع گردیدن وحی و نزدیک شدن قیامت به محمد ( ص ) خاتمه یافت .
پس خداوند به وجود او سلسله پیغمبران را پایان داد و او را بر آنان شاهد و گواه امین گرفت و کتاب عزیز خود را بر او نازل فرمود چنان کتابی که از پیش رو و پشت سر باطن را بدان راه نیست و تنزیلی است از جانب خداوند حکیم و ستوده
که در آنچه حلال و حرام کرده و بیمی و امید داده و بر حذر داشته و ترسانیده و امر و نهی کرده هرگز تصور باطلی نمی رود تا حجتی رسا بر مردم بوده باشد و هر کس که راه گمراهی و هلاکت سپارد از وری بینه و دلیل و آن کس که به نور هدایت زندگی  جاویدان یافته از روی بینه و دلیل باشد ، و یقینا خداوند شنوای داناست . پس پیامبر ( ص ) ، پیغام خدا را به مردم رسانید و آنان را به وسیله آموختن حکمت و دادن پند و اندرز و مجادله نیکو به سوی خدا فراخواند و سپس به جهاد و سخت گیری  با دشمنان دین مأمور شد تا این که خداوند او را نزد خود برد و آنچه بود برای وی 
برگزید .
چون دوران نبوت پایان یافت و خدا وحی و رسالت را به محمد ( ص ) خاتمه داد و قوام دین و نظام امر مسلمانان را به خلافت و اتمام و عزت آن قرار داد و قیام به حق خدای تعالی در طاعتی است که به وسیله آن واجبات و حدود خدا و شرایع اسلام و سنتهای آن بر پا شود و جنگ و ستیز با دشمنان دین انجام گردد . بنابر این بر خلفاست که درباره آنچه خداوند آنان را حافظ و نگهبان دین و بندگانش قرار داده است خدا را فرمان برند و بر مسلمانان است که از خلفا پیروی کرده آنان را در مورد اقامه حق خدا و بسط عدل و امنیت راهها و حفظ خونها و اصلاح در میان مردم و اتحادشان از راه دوستی کمک و یاری کنند . و اگر بر خلاف این دستور عمل کنند ، ریشه اتحاد مسلمانان سست و لرزان و اختلاف خود و جامعه شان آشکار و شکست دین و تسلط دشمنانشان ظاهر و تفرقه کلمه و زیان دنیا و آخرت حاصل می شود .
پس بر کسی که خداوند او را در زمین خود خلافت داده و بر خلق خویش امین کرده است سزاوار است که خود را در راه کوشش برای  خدا به زحمت اندازد و آنچه مورد رضایت و طاعت اوست مقدم شمارد و خود را آماده انجام کارهایی بکند که با احکام خدا و مسؤولیتی که در نزد او دارد سازگار باشد و در آنچه خدا به عهده او گذارده به حق و عدالت حکم کند همان گونه که خداوند عزوجل به داوود می فرماید : ای  داوود ما تو را در روی زمین خلیفه قرار دادیم پس میان مردم به حق حکم کن و از هوای نفس پیروی مکن که تو را از طریق خدا گمراهت سازد و کسانی که از راه خدا
گمراه می شوند برای آنان عذاب سختی است زیرا که روز حساب را فراموش کرده اند. و نیز خدادند عزوجل فرمود : پس سوگند به پروردگارت هر آینه تمام مردم را از آنچه انجام می دهند بازخواست خواهیم کرد .
و نیز در خبر است که عمر بن خطاب گفت : اگر در کرانه فرات بره ای تباه گرد می ترسم که خداوند مرا از آن مؤاخذه کند و سوگند به خدا که هر کس در مورد مسؤولیت فردی یی که بین خود و خدای خود دارد در معرض امر بزرگ و خطر عظیمی  قرار گرفته پس چگونه است حال کسی که مسؤولیت اجتماعی را به عهده دارد ؟ در این امر اعتماد بر خدا و پناهگاه و رغبت به سوی اوست که توفیق عصمت و نگهداری  کرامت فرماید و به چیزی هدایت کند که در آن ثبوت حجت است و به خشنودی و رحمت خدا رستگاری فراهم آید. و در میان امت آن که از همه بیناتر و برای خدا در
دین بندگان او خیر خواهتر از خلایقش در روی  زمین است خلیفه ای است که به اطاعت از کتاب او و سنت رسولش عمل کند و با تمام کوشش ، فکر ونظرش را درباره کسی که ولی عهدی او را بر عهده می گیرد به کار برد و کسی را به رهبری  مسلمانان برگزیند که بعد از خود آنها را اداره کند و با الفت جمعشان کند و پراکندگیشان را به هم آورد و خونشان را محترم شمارد و با اذن خدا تفرقه و اختلاف آنها را امن و آرامش دهد و آنان را از فساد و تباهی  و ضدیت میان یکدیگر نگه دارد و وسوسه و نیرنگ شیطان را از آنان دفع کند . زیرا خداوند پس از خلافت مقام ولی عهدی را متمم و مکمل امر اسلام و موجب عزت و صلاح مسلمانان قرار داده است و بر خلفای خود در استوار داشت آن مقام الهام فرموه که کسی را برای این کار انتخاب کنند که سبب زیادی  نعمت و مشمول عافیت شود .
و خداوند مکر و حیله اهل شقاق و دشمنی و کوشش تفرقه اندازان و فتنه جویان را در هم شکند . از موقعی که خلافت به امیرمؤمنان رسیده است تلخی طعم آن راچشیده و از سنگینی بار خلافت و تکالیف سخت آن آگاه شده و وظیفه مشکلی را که خلیفه در مورد اطاعت خدا و مراقبت دین باید انجام دهد ، دانسته است . از این رو همواره در مورد آنچه که موجب سرفرازی دین و ریشه کن کردن مشرکان و صلاح امت و نشر عدالت و اقامه کتاب و سنت است ، جسم خود را به زحمت انداخته و چشمش را بیدار نگهداشته و بسیار اندیشه کرده است . اندیشه در این مسأله او را از آرامش و
راحت و از آسایش و خوشی بازداشته است زیرا بدانچه خداوند از آن سوال خواهد کرد آگاه است و دوست دارد که به هنگام دیدار خدا ، در امر دین و امور بندگانش خیرخواه بوده باشد و برای ولی عهدی کسی را برگزید که حال امت را مراعات کند و در فضل و دین و پارسایی و علم از دیگران برتر باشد و در قیام به امر خدا و ادای  حق او بیشتر از دیگران به وی امید بسته شود .
از این رو برای رسیدن به این مقصود شب و روز به پیشگاه خدا مناجات کرد و از او استخاره کرد که در انتخاب ولی عهد کسی را به او الهام فرماید که خشنودی و طاعت خدا در آن باشد و در طلب این مقصود ، در افراد خاندان خود از فرزندان عبد الله بن عباس و علی بن ابی طالب دقت نظر کرد و در احوال مشهورترین آنان از لحاخ علم و مذهب و شخصیت بسیار بررسی کرد ، تا آن که به رفتار و کردار همگی آگاه شد و آنچه درباره آنان شنیده بود به مرحله آزمایش در آورد و خصوصیات و احوال آنها را مکشوف داشت و پس از طلب خیر از خدا و بجای  آوردن کوشش فراوان در انجام فرمایشهای الهی و ادای حق او درباره بندگان و شهرهایش و تحقیق در افراد آن دو خاندان ، کسی را که برای احراز این مقام انتخاب کرد علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب است . زیرا که فضل والا و دانش سودمند و پاکدامنی ظاهر و زهد بی شائبه و بی اعتنایی او به دنیا و تسلیم بودن مردم را درباره وی از همه بهتر و بالاتر دید و برای او آشکار شد که همگی زبانها در فضیلت او متفق و سخن درباره اش متحد است و چون همیشه به فضیلت از زمان کودکی و جوانی و پیری آشنا و آگاه بود لذا پیمان ولی  عهدی و خلافت پس از خود را با اعتماد به خدا ، به نام او بست و خدا نیک می  داند که این کار را برای از خود گذشتگی در راه خدا و دین و از نظر اسلام و مسلمانان و طلب سلامت و ثبوت حق و نجات و رهایی در روزی که مردم در آن روز در پیشگاه پروردگار عالمیان به پا خیزند ، انجام داد .
اکنون امیرمؤمنان فرزندان و خاندان و خواص خود و فرماندهان و خدمتکارانش را دعوت می کند که ضمن اظهار سرور و شادمانی در امر بیعت پیشدستی کنند و بدانند که امیرمؤمنان طاعت خدا را بر هوای نفس درباره فرزند و اقوام و نزدیکان خویش مقدم شمرد و او را ملقب به رضا کرد . زیرا که او مورد پسند و رضای امیرمؤمنان است . پس ای خاندان امیرمؤمنان و کسانی که از فرماندهان و نظامیان و عموم مسلمانان در شهر هستید به نام خدا و برکاتش و به حسن قضای او درباره دین و بندگانش برای امیرمؤمنان و برای علی بن موسی الرضا پس از او بیعت کنید . چنان
بیعتی که دستهای شما باز و سینه هایتان گشاده باشد و بدانید که امیرمؤمنان این کار را برای اطاعت امر خدا و برای خیر خود شما انجام داد و خدا را سپاسگزار باشید که مرا بدین امر ملهم کرد و آن در اثر حرص و اصراری بود که مرا به رشد و صلاح شما بود و امیدوار باشید که این کار در جمع الفت و حفظ خونها و رفع استقامت امور شما مؤثر است و فایده آن به شما باز می گردد و بشتابید به سوی  طاعت خدا و فرمان امیرمؤمنان که اگر بشتابید موجب امنیت و آسایش است و خدا را در این امر سپاس گزارید که اگر خدا خواهد بهره آن را خواهید دید " .
این نامه را عبد الله مامون در روز دوشنبه هفتم ماه رمضان سال 201، به دست خود نگاشت .

آنچه پشت عهدنامه به خط امام رضا ( ع ) نگاشته شده است
" بسم الله الرحمن الرحیم . ستایش و سپاس خدای  راست که آنچه خواهد به انجام رساند . زیرا نه فرمانش را چیزی باز گرداند و نه قضایش را مانعی باشد . به خیانت دیدگان آگاه و اسرار نهفته در سینه ها را می داند ، و درود بر خدا و بر پیامبرش محمد پایان بخش رسولان و بر اولاد پاک و پاکیزه او باد .
من ، علی موسی بن جعفر ، می گویم : همانا امیرمؤمنان که خدا او را در استواری  کارها کمک کند و به او رستگاری و هدایت توفیقش دهد آنچه را دیگران از حق ما نشناخته بودند باز شناخت . رشته رحم و خویشاوندی را که از هم گسیخته شده بود به هم پیوست و دلهایی را که بیمناک شده بودند ایمنی بخشید . بل آنها را پس از آن که تلف شده بودند جان بخشید و از فقر و نیاز مستغنی  کرد . و تمام این کاره را به منظور خشنودی پروردگار جهانیان انجام داد و پاداشی از غیر او نخواست که خداوند شاکران به زودی جزا دهد و پاداش نکوکاران را تباه نکند .
او ولایت عهد امارت کبرای خود را به من واگذار کرد چنانچه بعد از او زنده بمانم عهده دار آن گردم پس هر کس گرهی را که خداوند به بستن آن فرمان داد بگشاید و رشته ای را که خداوند پیوست آن را دوست دارد از هم بگسلد حرمت حریم خدا را مباح شمرده و حلال او را حرام کرده است . زیرا با این کار امام را حقیر کرده و پرده اسلام را از هم دریده است . رفتار گذشتگان نیز بدین گونه بوده است . آنان بر لغزشها صبر کردند و به صدمات و آسیبهای  ناشی از آن اعتراض نکردند زیرا از پراکندگی کار دین و از به هم خوردن رشته اتحاد مسلمانان می ترسیدند و این ترس بدان جهت بود که مردم به زمان جاهلیت نزدیک بودند و منافقان هم انتظار می کشیدند تا راهی برای ایجاد فتنه باز کنند من خدا را بر خود شاهد گرفتم که اگر مرا زمامدار امور مسلمانان کرد و امر خلافت را به گردن من نهاد درمیان مسلمانان مخصوصا فرزندان عباس چنان رفتار کنم که به اطاعت خدا و پیامبرش مطابق باشد . هیچ خون محترمی را نریزم و مال و ناموس کسی را مباح نکنم ، مگر این که حدود الهی ریختن آن را جایز شمرده و واجبات دین آن را مباح کرده باشد ، تا حدود توانایی و امکان در انتخاب افراد کاردان و لایق بکوشم و بدین گفتار بر خویشتن عهد و پیمان محکم بستم که در نزدش درباره انجام آن مسک ول خواهم بود که او فرماید : به پیمان وفا کنید که نسبت به انجام آن مسؤول هستید . و اگر از خود چیز تازه ای به احکام الهی افزودم و یا آنها را تغییر و تبدیل کردم ، مستوجب سرزنش و سزاوار مجازات و عقوبت خواهم بود . و پناه می  برم به خداوند از خشم او و با میل و رغبت به سوی او رو می کنم که توفیق طاعتم دهد و میان من و نافرمانیش حایل گردد و به من و مسلمانان عافیت عنایت فرماید . و من نمی دانم که به من و شما چه خواهد شد . حکم و فرمانی نیست مگر برای خداوند او به حق داوری  می کند و بهترین جداکنندگان است . لکن من برای امتثال امر امیرمؤمنان این کار را بر عهده گرفتم و خشنودی او را برگزیدم . خداوند من و او را نگاهداری کناد . خدا را در این نوشته بر خود گواه گرفتم و خدا به عنوان شاهد و گواه بس است . این نامه را در حضور امیرمؤمنان که خدا عمر او را دراز گرداناد و فضل بن سهل و سهل بن فضل و یحیی بن اکثم و عبدالله بن طاهر و ثمامة بن أشرس و بشر بن معتمر و حماد بن نعمان ، در ماه رمضان سال 201به خط خود نوشتم . "

گواهان طرف راست
یحیی بن اکثم در پشت و روی این مکتوب گواهی داده و از خداوند خواسته که امیرمؤمنان و همه مسلمانان خجستگی این عهد و میثاق را دریابند . عبدالله بن طاهر به حسین به خط خویش در تاریخی که در این عهد نامه مشخص است گواهی خود را بر آن نوشته است .
حماد بن نعمان نیز پشت و روی این عهد نامه را گواهی  کرده است و بشر بن معتمر نیز در همان تاریخ مانند همین گواهی را داده است .

گواهان طرف چپ
امیرمؤمنان ، که عمرش دراز باد ، خواندن این صحیفه ، یعنی صحیفه میثاق ، را مرسوم ساخت . امیدوارم بدین میثاق و به حرمت سرورمان رسول خدا ( ص ) ، از صراطگذر کند . میان روضه و منبر بر سرهای شاهدان ، به چشم و گوش بنی هاشم و سایر اولیا و انصار پس از کامل شدن شروطبیعت بر آنان بدانچه امیرمؤمنان حجت را بر همه مسلمانان تمام کند و شبهه ای را که اندیشه های  نادانان پیش می کشیدند ، باطل سازد و خداوند مؤمنان را بر آنچه شما برآنید وا مگذارد و فضل بن سهل به امر امیرمؤمنان در همان تاریخ در این عهد نامه نوشت .
این مطلبی بود که مؤلف کشف الغمه آن را ذکر کرده بود . سبط بن جوزی در تذکره الخواص در این باره گوید : آنگاه این عهد نامه در جمیع آفاق و در کعبه و میان قبر رسول الله ( ع ) و منبر وی خوانده شد و خواص مأمون و بزرگان دانشمند بر آن شهادت دادند . از این جمله است شهادت فضل بن سهل که به خط خویش نوشته :
" شهادت دادم بر امیرمؤمنان عبد الله مأمون و برابو الحسن علی بن موسی بن جعفر بدانچه واجب گرداندند تا حجتی بر آنان برای مسلمانان باشد . و بدان شبهه جاهلان را باطل کنند . فضل بن سهل در تاریخ مذکور نوشته است : و عبد الله بن طاهر نیز به مانند همین امر را شهادت داده است . و یحیی اکثم قاضی و حماد بن ابوحنیفه و ابوبکر و وزیر مغربی و بشر بن معتمر به همراه گروه بسیاری از مردم بر این امر شهادت دادند .

صورت درهمی که در زمان امام رضا ( ع ) به امر مأمون ضرب شد
چنان که مؤلف کتاب مطلع الشمس و از گروهی از علماو مجتهدان گواهی گرفته است و آنان به خط و مهر خود آن را تأیید کرده اند ، شکل درهمی که در زمان امام رضا ( ع ) و به فرمان مامون ضرب شد و اصل صورت به خط کوفی است و با خط نسخ نیز نقش گردیده چنین است :
در وسط یکی از دو طرف سکه در هفت سطر چینن حک شده است :
الله
محمد رسول الله
المامون خلیفه الله
مما امر به الامیر الرضا
ولی عهد المسلمین علی بن موسی 
ابن علی بن ابی طالب
ذوالریاستین
و در طرف دیگر سکه در چهار سطر چنین حک شده است :
لا اله الا الله
الله وحده
لا شریک له
المشرق
و بر یکی از دو طرف درهم به شکل دایره وار نوشته شده است :
" محمد رسول الله ارسله بالهدی و دین الحق لیظهره علی الدین کله و لو کره المشرکون " .
و بر طرف دیگر شکل دو دایره داخلی و خارجی به چشم می خورد که بر دایره داخلی  چنین نوشته اشده است : " بسم الله ضرب هذا الدرهم بمدینة اصبهان سنة اربع و
مأئتین " .
و بر دایره خارجی چنین نوشته شده است : " فی بضع سنین لله الامر من قبل و من بعد و یومئذ یفرح المومنون " .
شایان تذکر است که کتابت این درهم ، اگر درست باشد ، تایید می کند که وفات امام رضا ( ع ) در سال 206بوده و بدین ترتیب قولی  که وفات آن حضرت را در سال 203یا کمتر دانسته اند تضعیف می شود . مگر آنکه بگوییم این درهم ، پس از وفات امام ( ع ) و فقط به منظور تبرک به نام آن حضرت ضرب شده و ضرب آن به فرمان مأمون نبوده است . ( و الله اعلم ) .

حرکت امام رضا ( ع ) برای خواندن نماز عید در مرو و بازگرداندن آن حضرت پیش از اقامه نماز
شیخ مفید در ارشاد می نویسد : علی بن ابراهیم از یاسر خادم وریان بن صلت از هر دو آنها نقل کند که گفتند : بعد از آن که مأمون امام رضا ( ع ) را به ولایت عهدی  خود منصوب کرد ، چون روز عید شد مأمون کسی را به نزد امام رضا ( ع ) فرستاد که وارد شود و برای خواندن نماز عید و ایراد خطبه بیرون رود . امام رضا ( ع ) به وی پیغام داد : تو خود شروطی  که در ولی عهدی من است ، به خوبی می دانی . بنابر این مرا از نماز خواندن با مردم معذور دار . مأمون پاسخ داد : تنها قصد من از این کار آن است که دلهای مردم در ولی عهدی  شما مطمئن و استوار گردد و نیز بدین وسیله فضل و برتری تو را بشناسند و پیوسته پیغامگزاران در این خصوص میان امام ( ع ) و مأمون رفت و آمد می کردند . چون مأمون بر پافشاری خود افزود ، امام ( ع ) به وی پیغام داد : اگر مرا از این کار معذور داری  خوشحال تر می شوم و اگر مرا معذور نداری برای نماز چنان خارج می شوم که پیامبر ( ص ) و امیرمؤمنان بیرون می رفتند . مأمون پاسخ داد : هر طور که می خواهی بیرون شو . و به امیران و حاجبان و مردم دستور داد که اول بامداد برای نماز در خانه حضرت رضا ( ع ) بروند . راوی گوید : مردم برای دیدار امام رضا ( ع ) بر سر راهها و روی بامها نشسته بودند و زنان و کودکان نیز همگی بیرون ریخته و چشم به راه آمدن آن حضرت بودند . همه امیران و سربازان نیز درخانه آن امام ( ع ) ، آمدند و سوار بر مرکبهای خود ایستاده بودند تا آن که آفتاب بر آمد . آنگاه حضرت رضا ( ع ) غسل کرد و جامه اش را پوشید و عمامه سفیدی از کتان بر سر بست که یک طرف آن را به سینه و طرف دیگرش را میان دو شانه اش انداخته و کمی هم عطر زده بود . سپس عصایی به دست گرفت و به همراهان خود فرمود : شما نیز کاری  کنید که من کردم . آنان هم پشاپیش امام ( ع ) به راه افتادند . امام پای  برهنه در حالی که زیر جامه خود را تا نصف ساق پا بالا زده بود و دامن لباسهای  دیگر را به کمر زده بود ، به راه افتاد تا به در خانه رسید پس اندکی راه رفت و آنگاه سر به سوی آسمان بلند کرد و تکبیر گفت و همراهان آن حضرت نیز تکبیر گفتند . سپس به راه افتاد تا به در خانه رسید .
سربازان آن حضرت را که بر آن حال دیدند همگی  از مرکبها پایین آمدند خوشحال ترین آنان در آن هنگام کسی بود که چاقویی همراه داشت که می توانست به وسیله آن بند نعلین خود را ببرد و پابرهنه شود . سپس حضرت ( ع ) در آستانه در تکبیر گفت و مردم نیز با او تکبیر گفتند . آن چنان که گویی  آسمان و در و دیوار با او تکبیر می گفتند . مردم که حضرت رضا ( ع ) را به آن حال دیدند و صدای تکبیرش را شنیدند چنان بلند گریستند که شهر مرو به لرزه در افتاد .
این خبر به مأمون رسید . فضل بن سهل ذو الریاستین گفت : ای امیر مؤمنان ! اگر علی  بن موسی الرضا با این حال به مصلی برود مردم شیفته او خواهند گشت و همه ما بر خود اندیشناک خواهیم شد . پس کسی را به سوی او بفرست تا وی بازگردد .
مأمون کسی را فرستاد وی از جانب مأمون به امام رضا ( ع ) گفت : ما شما را به زحمت و رنج انداخته ایم حال آن که دوست نداریم رنج و سختی به شما برسد . شما از همین جا باز گردید و همان کسی که با مردم معمولا نماز می خوانده امروز نیز نماز می گزارد .
پس امام رضا ( ع ) کفش خود راخواست و آن را پوشید و سوار بر مرکب خویش شد و بازگشت . در آن روز کار نماز عید مردم بر هم خورد و نماز مرتبی خوانده نشد .

بقیه اخبار امام رضا ( ع ) با مأمون
مردی را به نزد مأمون بیاوردند . مأمون خواست گردن آن مرد را بزند . امام رضا( ع ) در آن مجلس حاضر بود . مأمون به امام روی کرد و پرسید : ای ابوالحسن درباره این کار چه نظری داری ؟ امام ( ع ) فرمود : من می گویم خداوند به نیکویی  عفو جز بر عزتت نیفزاید . مأمون نیز از آن مرد در گذشت .
آبی در نثر الدرر روایت کرده است که مأمون به امام رضا ( ع ) گفت : ای ابو الحسن ! به من پاسخ ده که جدت ، علی بن ابی طالب ، چگونه تقسیم کننده بهشت و جهنم است ؟ گفت ای امیرمؤمنان ! آیا از پدرت از پدرانت از عبد الله بن عباس برایت روایت نکرده اند که گفت : از پیامبر ( ص ) شنیدم که می فرمود : حب علی ایمان و دشمنی با او کفر است ؟ مأمون گفت : آری . امام فرمود : پس علی  تقسیم کننده بهشت و جهنم است . مأمون گفت : خدا مرا پس از تو زنده مگذارد ای  ابو الحسن ! گواهی می دهم که تو وارث علم رسول خدایی ( ص ) !

جلسه ای که امام رضا ( ع ) در آن به پرسش های  مأمون در خصوص آیاتی که به ظاهر بر عدم عصمت پیامبران دلالت می کنند ، پاسخ می دهد
صدوق در عیون اخبار الرضا گوید : تمیم بن عبد الله بن تمیم قرشی ونیز پدرم ازحمدان بن سلیمان نیشابوری از علی بن محمد بن جهم حدیث کردند که گفت : در مجلس مأمون حضور داشتم . امام رضا ( ع ) نیز نزد او بود . مأمون از آن حضرت پرسید : ای پسر رسول خدا ( ص ) آیا یکی از اعتقادات تو این نیست که پیامبران معصوم هستند ؟ فرمود : بلی . پرسید : پس معنای این سخن خداوند عزوجل چیست که فرمود : پس آدم پروردگارش راسر پیچید پس گمراه شد ؟ امام پاسخ داد : خداوند تبارک و تعالی به آدم گفت : تو و همسرت در بهشت سکنی گزین و از آن هر چه
می خواهید برخوردار شوید ولی به این درخت نزدیک مشوید و به آنان درخت گندم را نشان داد و گفت پس از ستمگران خواهید شد .
حال انکه به آنان نفرمود از این درخت نخورید نه از درختی که همجنس آن باشد . آن دو به آن درخت نزدیک نشدند بلکه از درختی  غیر آن درخت خوردند ، چرا که شیطان آنان را وسوسه کرد و گفت : " پروردگارتان شما را از این درخت نهی نکرد " بلکه او شما را از غیر این درخت منع کرد و شما را از خوردن آن باز نداشت مگر آن که شما دو فرشته شوید یا در زمره جاودانگان درآیید و برای آنان قسم یاد کرد که از خیرخواهان است " .
و آدم و حوا پیش از این ماجرا ندیده بودند که کسی به دروغ به خداوند سوگند بخورد . " پس شیطان آن دو رابه فریب و دروغ راهنمایی  کرد " و آن دو از آن درخت خوردند آنان به سوگند دروغ شیطان به خدا اعتماد کردند و این ماجرا پیش از نبوت آدم بوده و جزو گناهان کبیره ای به حساب نمی آید که آدم رامستحق عذاب کند . بلکه این از گناهان صغیره ای بود که پیامبران پیش از بعثت مرتکب آن می شوند و خدا هم از آن در می گذرد . چون خداوند آدم را برگزید و او را پیامبر قرارداد ، دیگر مرتکب گناه ، چه صغیره یا کبیره ، نشد و خداوند عزوجل فرموده است : " و آدم پروردگارش را سر پیچید پس گمراه شد سپس پروردگارش او را برگزید پس آدم توبه کرد و آنگاه هدایت یافت " و خداوند نیز فرموده است :
" همانا خدا آدم و نوح و آل ابراهیم عمران را بر جهانیان برگزید . "
مأمون پرسید : پس معنای این سخن خداوند چیست که فرمود : " پس چون به آن پدر و مادر فرزندی صالح عطا شد او را شریکان خود در آنچه به آنها عطا گردید قرار دادند " امام رضا ( ع ) به او فرمود : حواء فرزندی  برای آدم آورد و آدم و حواء با خداوند عهد بستند و گفتند : " اگر به ما فرزند صالحی دهی از سپاسگزاران خواهیم بود پس چون خداوند فرزند صالحی به آنان عطا کرد که خلقتی نیکو و به دور از آفت داشت . آنچه خداوند به آن دو داد دو صنف بود یکی مذکر و دیگری  مونث . پس آن دو صنف را برای خداوند تعالی قرار داد و خدا را در آنچه به آن دو داده بود ، شریک قرار دادند و مانند یک پدر و مادر خدا را سپاس نگزاردند . خدا هم فرمود : " پس خدای برتر است از آنچه به او شرک می  ورزند " مأمون با شنیدن
این پاسخها گفت : گواهی می دهم که تو به حقیقت فرزند رسول خدایی . اینک از این فرمایش خداوند عزوجل در حق ابراهیم که گفت : " پس چون شب او را فرا گرفت ستاره ای دید و گفت : این پروردگار من است " امام رضا ( ع ) فرمود : ابراهیم با سه گروه برخورد کرد .
گروهی زهره و گروهی ماه و گروهی دیگر خورشید را می  پرستیدند . این برخورد هنگامی  رخ داد که ابراهیم از نهانگاه خود بیرون آمده بود ، و وقتی شب فرا رسید و زهره را دید بر سبیل انکار و استخبار گفت : این پروردگار من است . چون ستاره افول کرد ابراهیم گفت : من افول کنندگان را دوست نمی دارم . زیرا افول از صفات محدث است نه قدیم . سپس چون ماه را دید که نور می افشاند گفت : " این پروردگار من است " . بر سبیل انکار و استخبار و چون ماه نیز افول کرد گفت : " اگر پروردگارم مرا هدایت نکند از گروه گمراهان خواهم شد " . سپس چون صبح فرا
رسید و خورشید را دید که نور می افشاند گفت : " این پروردگار من است این بزرگ تر است " . یعنی بر وجه انکار و استخبار گفت این خورشید که از ماه و زهره بززگ تر است پروردگار من است . سخن ابراهیم اخباری  و در حقیقت اقرار به خدایی  خورشید و ماه و زهره نبود . چون خورشید هم افول کرد : ابراهیم به هر سه گروه گفت : " ای قوم ! من از آنچه شریک می گیرید بیزارم همانا من با ایمان خالص روی  خود را به سوی کسی متوجه کردم که آسمانها و زمین را بیافرید و من از مشرکان نیستم " ابراهیم بدانچه گفت می خواست بطلان دین آن سه گروه را روشن سازد و به آنان ثابت کند که عبادت شایسته زهره و ماه و خورشید نیست . بلکه لایق آفریننده آنها و آفریننده آسمانها و زمین است . احتجاج ابراهیم بر قومش ، از الهامات خدا بر او بود چنان که خداوند خود فرماید : " و این حجت ماست که آن را به ابراهیم بر قومش دادیم " .
مأمون گفت : خدا در تو خیر و برکت نهد ای ابوالحسن ! اینک از این فرمایش خداوند تعالی که فرمود : " و موسی مشتی سخت بر آن مرد نواخت که بدان ضربت
بمرد . موسی گفت : این از کردار شیطان بود " برایم سخن بگو .امام رضا ( ع ) فرمود : موسی بی خبر وارد یکی از شهرهای تحت سلطه فرعون شد . ورود او در زمانی  میان مغرب و عشا بود . پس در آن شهر دو نفر را دید که با یکدیگر جنگ می کردند یکی از هواخواهان او بود و دیگری از دشمنانش . آن که از هواخواهان موسی بود از وی کمک خواست .
پس موسی به کمک وی شتافت و به حکم خداوند ضربتی  بر آن مرد زد و وی را از پای  در آورد . سپس موسی گفت این جنگ و جدل میان آن دو نفر از کردار شیطان بود نه آنچه موسی انجام داده بود . و سپس در دنبال گفتار خود آورد که شیطان دشمن گمراه کننده آشکار است . مأمون پرسید پس معنای  این سخن موسی چیست که گفت : " پروردگام ! من به خود ستم کردم پس مرا پنهان کن " . امام ( ع ) پاسخ داد : من با آمدن به این شهر خود را در بد جایگاهی  گرفتار ساخته ام پس مرا از چشم دشمنانت مخفی کن تا بر من دست نیابند و مرا نکشند و در دنبال آیه است که
" خدا هم او را آمرزید که او پنهان کننده مهربان است " . موسی گفت : پروردگارا به سبب این نعمتی که به من داده ای ، یعنی نیرویی  که با یک ضربت آن مرد را از پای در آوردم ، من هرگز یاور مجرمان نخواهم شد " . بلکه با این نیرو در راه تو تلاش می کنم تا خشنود گردی . پس موسی در آن شهر صبح کرد در حالی که ترسان وبیمناک بود که ناگهان آن کس که دیروز موسی را به یاری طلبیده بود ، باز او را به دادخواهی فرا خواند موسی به وی گفت تو سخت گمراهی . تو دیروز جنگیدی و امروز نیز سر جنگ داری اینک تو را ادب می کنم و خواست به او حمله آورد که آن
مرد گفت : " ای موسی آیا چنان که دیروز یکی را کشتی  می خواهی مرا هم بکشی تو جز گردن کشی در زمین قصد دیگری نداری و نمی خواهی  از مصلحان باشی " . مأمون گفت : خداوند به تو از سوی انبیا بهترین پاداش دهد . معنای قول موسی به فرعون که گفت : " آنگاه چنین کردم در حالی که از گمراهان بودم " چیست ؟ امام رضا ( ع ) فرمود : وقتی که موسی نزد فرعون آمد فرعون به وی گفت : " و آن فعل زشت از تو سر زد و به خدایی ما کافر بودی " ؟ موسی پاسخ داد : " آنگاه چنین کردم که راه را گم کردم و وارد یکی از شهرهای تحت حکومت تو شدم . پس به خاطر ترسی 
که از شما داشتم گریختم پس خداوند به من حکمتی  عطا کرد و مرا از پیامبران قرار داد " .
خداوند عزوجل نیز به پیامبر تو محمد ( ص ) فرموده است : " الم یجدک یتیما فاوی " یعنی آیا تو را یگانه و تنها نیافت پس مردم را به سوی تو پناه داد و " وجدک ضالا " یعنی تو را نزد قومت بی نام و نشان دید " فهدی " پس آنان را به شناخت تو هدایت کرد و " وجدک عائلا فاغنی " یعنی با مستجاب قرار دادن دعایت تورا بی نیاز ساخت . مأمون گفت : ای فرزند رسول خدا ! خداوند در تو برکت بنهد پس معنای این سخن خداوند عزوجل چیست که گفت : چون موسی به میقات ما آمد و پروردگارش با وی سخن گفت ، موسی گفت : پروردگارا خود را به من نشان ده تا به سویت بنگرم . خدا فرمود : " مرا هرگز نخواهی دید ... " چگونه موسی بن عمران نمی دانست که خداوند قابل دیدن نیست و از او چنین درخواستی کرد ؟ امام رضا ( ع ) فرمود : قطعا موسی بن عمران می دانست که خداوند تعالی بی نیاز از آن است که به چشم دیده شود ، اما وقتی که خداوند عزوجل با وی سخن گفت و نجوا کرد به سوی قوم بازگشت و به آنان خبر داد که خداوند عزوجل با وی سخن گفته و او را به خود نزدیک داشته و با او نجوا کرده است . قومش گفتند : ما به تو ایمان نیاوریم مگر آن که صدایش را بشنویم چنان که تو شنیدی  . آن قوم هفتصد هزار نفر بودند موسی از آنان هفتاد هزار و سپس هفت هزار و سپس هفتصد و آنگاه هفتاد نفر انتخاب کرد تا آنان را به دیدار پروردگارشان برد . موسی به همراه آنان به سوی طور رفت و از خدا خواست که با وی سخن بگوید و صدایش را به آن جمع بشنواند . پس خدا با موسی سخن گفت و آن جمع کلامش را از بالا و پایین و راست و چپ و پشت و جلو شنیدند زیرا خداوند آن صدا را در درخت زیتونی ایجاد کرده بود و آن صدا از درخت بیرون می آمد به طوری  که همگان آن را از هر طرف می شنیدند . آن جمع گفتند : ما باور نداریم که آنچه شنیدیم کلام خدا باشد مگر آن که خدا را آشکارا ببینیم . چون این سخن بزرگ را گفتند و بنای سرکشی و استکبار رانهادند خداوند عزوجل صاعقه ای بر آنان فرستاد و آن صاعقه به سبب ظلمی که آنان کرده بودند ، همشان را در بر گرفت و آن عده مردند . موسی گفت : خدایا اگر به سوی بنی اسرائیل بازگردم چه بگویم ؟ آنان خواهند گفت : تو ایشان را بردی و کشتی زیرا آنچه ادعا کرده بودی ، دروغ بود . پس خداوند آنان را دوباره زنده و با موسی روانه شان کرد .آنان به موسی گفتند : ای کاش تو از خدا بخواهی که خودش را به تو نشان دهد تا به او بنگری ، خدا خواسته تو را جواب می دهد آنگاه تو به سوی ما بازگرد و از چگونگی او ما را آگاه کن ، تا او را چنان که باید بشناسیم . موسی پاسخ داد : قوم ! خداوند به چشم دیده نمی شود و کیفیت و چگونگی  ندارد و او فقط از طریق آیات و نشانه هایش دانسته می شود . آن قوم گفتند : ما به تو ایمان نیاوریم مگر آن که از او این حاجت را بخواهی . پس موسی گفت : خدایا تو سخنان بنی اسرائیل را شنیدی و تو خود به صلاح ایشان بهتر آگاهی . آنگاه خداوند تعالی به موسی وحی  کرد که ای موسی آنچه از تو
خواسته اند از من بخواه . من تو را به خاطر نادانی  ایشان بازخواست نمی کنم . در این جا بود که موسی گفت پروردگارا ! خودت را به من بنمای تا به سوی تو بنگرم . خدا فرمود : مرا هرگز نخواهی دید اما به کوه بنگر اگر بر جای خود برقرار بماند تو نیز مرا خواهی دید . پس چون پروردگارش بر کوه تجلی کرد آن را متلاشی  ساخت و موسی بی هوش افتاد و چون به هوش آمد گفت : منزهی تو ! به سویت باز گشتم و من نخستین ایمان آورندگانم . یعنی من از جهل تو به شناخت خود از تو باز گشتم و من اولین کس از آنانم که ایمان آوردم تو دیدنی نیستی . مأمون گفت : آفرین ای ابو الحسن ! اینک مرا از این فرمایش خدا آگاه کن که فرمود : و زلیخا آهنگ یوسف کرد و یوسف آهنگ زلیخا را اگر ندیده بود برهان پروردگارش را . امام رضا ( ع ) فرمود : آن زن به طرف یوسف آمد و اگر یوسف هم برهان پروردگارش را ندیده بود حتما به سویی آن زن می شتافت لکن او معصوم بود و معصوم آهنگ گناه می کند اماآن را انجام نمی دهد .پدرم از پدرش صادق ( ع ) حدیث کرد که فرمود : آن زن آهنگ آن گناه را کرده بود و یوسف آهنگ آن داشت که آن کار را نکند .
مأمون گفت : آفرین ای ابو الحسن اینک مرا از فرمایش خداوند عزوجل که گفت : " و یاد آر ذا النون را هنگامی که از قوم خویش خود غضبناک رفت " خبر ده ! امام رضا ( ع ) فرمود : او یونس بن متی ( ع ) بود که قوم خویش را غضبناک رها کرد و رفت . " فظن ان لن نقدر علیه " یعنی یقین کرد که ما روزی را بر او تنگ نمی  گیریم مثل قول خداوند عزوجل که فرمود : "و اما اذا ما ابتلاه فقدر علیه زرقه " یعنی وقتی که روزی را بر او تنگ گیریم پس در تاریکی  شب و تاریکی شکم ماهی  بانگ برداشت که معبودی جز تو نیست ، منزهی تو همانا من از ستمگران بودم . به رها کردن چنین عبادتی که امکان آن را در شکم ماهی  برایم میسر ساختی ، پس خداوند دعای او را اجابت کرد و فرمود : " اگر او از تسبیح کنندگان نمی بود همانا تا قیامت در شکم ماهی می ماند ".
مأمون گفت : خدا جزایت دهد ای ابو الحسن ! اینک از این فرمایش خداوند عزوجل برایم بگو که فرمود : " تا آنجا که پیامبران نا امید شدند و گمان کردند که وعده نصرت خدا خلاف خواهد شد ؟ " امام رضا ( ع ) فرمود : خداوند می گوید : هنگامی که پیامبران از قومشن ناامید گشتند و قومشان گمان کردند که پیامبران دروغ گفته اند یاری ما به پیامبران رسید . مأمون گفت : آفرین ای  ابو الحسن ! اینک مرا از این سخن خداوند عزوجل آگاه کن که فرمود : " تا خداوند بیامرزد گناهان گذشته و آینده ات را " ؟ امام رضا ( ع ) فرمود : هیچ کس در نزد مشرکان مکه ، گناهکارتر از رسول خدا ( ص ) نبود . زیرا آنان به جز خداوند سیصد و شصت بت می پرستیدند هنگامی که پیامبر به سوی آنان مبعوث شد و ایشان را به توحید دعوت کرد ، این امر بر آنان گران آمد و گفتند : " آیا او چندین خدای ما را منحصر به یک خدا کرد این امر شگفت آوری است و گروهی از سران قوم چنین رای دادند که باید طریقه خود را ادامه دهید و در پرستش خدای خود بر همین بتان ثابت قدم باشید . این کاری  است که مراد همه است . این سخن را در آخرین دین هم نشنیده ایم و این جز یاوه و دروغ چیز دیگری نیست .
چون خداوند برای پیامبرش ( ص ) فتح مکه را میسر کرد ، به او فرمود : " ای محمد همانا ما تو را به فتح مکه آشکاری فیروز گرداندیم تا خداوند گناهان گذشته و آینده تو را بیامرزد" . یعنی گناهانی که نزد مشرکان مکه داشتی زیرا آنان را در گذشته به توحید فرامی خواندی و نیز گناهان آینده ات را می آمرزم زیرابرخی از مشرکان مکه اسلام آوردند و برخی دیگر از مکه خارج شده بودند و کسانی هم که در مکه مانده بودند قدرت انکار توحید را نداشتند . بدین ترتیب گناه پیامبر پیش مشرکان مکه را با پیروزی آن حضرت بر ایشان آمرزید . مأمون گفت : خدایت جزای 
خیر نیکو دهد ای ابو الحسن ! اکنون مرا از این سخن خداوند آگاه فرما که گفت : " خدا از تو در گذشت چرا که به ایشان اجازه دادی  " ؟ امام رضا ( ع ) پاسخ داد :
این فرمایش از باب " تو را قصد می کنم وای همسایه تو بشنود " می باشد . خداوند پیامبر را خطاب کرده ولی در حقیقت امت آن حضرت را منظور نظر داشته است . و مثل این است این فرمایش خداوند که اگر تو شرک ورزی عملت را تباه کند و از زیانکاران می شوی و نیز اگر تو را استوار نمی گردانیدیم نزدیک بود اندکی بدیشان مایل شوی مأمون با شنیدن این پاسخ گفت : درست می گویی ای  فرزند رسول خدا...
صدوق گوید : این حدیث شگفت آوری است که از طریق علی بن محمد جهم ، با وجود دشمنی و کینه وی به اهل بیت ( ع ) ، روایت شده است .
در مناقب ابن شهر آشوب آمده است که ابن سنان گفت مأمون روزهای دوشنبه و پنج شنبه در دیوان مظالم می نشست و امام رضا( ع ) نیز در سمت راست او جای  می گرفت . روزی صوفیی از مردم کوفه را به جرم سرقت نزد وی آوردند . مأمون آن وفی را احضار کرد و چهره اش را زیبا و نکو دید . پس گفت : آیا چنین کسی با این چهره نیکو دست بدین کار زشت می آلاید ؟ مرد پاسخ داد: این کار را از روی  اجبار و نه اختیار مرتکب شدم و خداوند نیز فرموده است : " پس هرگاه کسی در ایام سختی از روی اضطرار نه به قصد گناه چیزی از آنچه حرام شده مرتکب شود گناهی 
بر او نیست . " مرا از خمس و غنایم محروم کرده اند . مأمون پرسید : حق تو از خمس و غنایم چیست ؟ صوفی پاسخ داد : " بدانید هر غنیمتی که می گیرید پنچ یک از آن برای خدا و رسول و خویشاوندان و یتیمان و مسکینان و در راه ماندگان است "
حق مرا دریغ داشته اند در حالی که من از مسکینان و در راه ماندگان و از حاملان قرآنم . هر سال از من دویست دینار ، به فرمایش پیامبر ( ص ) ، دریغ داشته اند . مأمون گفت : من به خاطر این یاوه ها به هیچ احدی از حدود الهی و هیچ حکمی از احکام او را در مورد دزد تعطیل نمی  کنم . صوفی پاسخ داد : پس اول از نفس خویشتن بیاغاز و آن را پاک کن و سپس به پاک کردندیگری همت گمار و حدود خدا را اول بر نفست جاری ساز و سپس بر دیگران اقامه کن .
راوی گوید : مأمون به امام رضا ( ع ) نگاه کرد و پرسید : منظور این مرد چیست ؟ امام ( ع ) فرمود : می گوید : او مورد سرقت قرار گرفته و برای همین به سرقت دست زده است . مأمون در خشم شد و گفت : به خدا گردنت را قطع می کنم . صوفی  گفت : گردن مرا می زنی در حالی که تو بنده منی  . مأمون گفت : وای بر تو چه می گویی ؟ گفت : مگر بنده ات از پول فی ء خریداری  نشده است ؟ پس تو بنده هر مسلمانی که در مشرق و مغرب زندگی می کنند مگر آن که تو را آزاد سازد . من نیز یکی از مسلمانانم و تو را هنوز آزاد نکرده ام . دیگر آنکه نجس ، نجسی را
پاک نمی سازد بلکه پاک ، پاک کننده است و کسی که باید مورد اجرای حد قرار گیرد ، خود حد اجرا نمی کند مگر آن که اول بر خودش حد جاری سازد . آیا نشنیده ای  که خداوند می فرماید : " آیا مردم را به نیکی  امر می کنید و خودتان را از یاد برده اید ، در حالی که کتاب آسمانی می خوانید ، آیا پس نمی اندیشید ؟ "
مأمون به امام رضا ( ع ) نگریست و گفت : نظر شما چیست ؟ امام ( ع ) فرمود : خداوند عزوجل به پیامبرش ( ص ) فرمود : " بگو پس حجت رسا از آن خداست . " حجت بالغه ، حجتی است که به جاهل می رسد و او را از نادانی اش باخبر می کند چنان که عالم به علم خود آن را در می یابد . دنیا و آخرت بر حجت پایدارند و اینک این مرد حجت آورده است .
راوی گوید : پس مأمون دستور آزادی آن صوفی را صادر کرد و در نهان بر امام رضا ( ع ) خشم گرفت . این روایت را شیخ صدووق نیز در عیون اخبار الرضا به سند خود از محمد بن سنان نقل کرده است .

ازدواج امام رضا ( ع ) با دختر یا خواهر مأمون
صدوق در عیون اخبار الرضا روایت کرده است که مأمون پس از آن که امام رضا رابه ولی عهدی خود منصوب کرد دخترش ام حبیب یا ام حبیبه را در آغاز سال 102به ازدواج وی در آورد . و در روایت دیگری آمده است : مأمون دخترش ام حبیبه را به ازدواج امام رضا ( ع ) در آورد و دخترش ام الفضل را برای امام جواد ( ع ) نامزد کرد . و آن حضرت با پوران دختر حسن بن سهل در یک روز ازدواج کرد . مسعودی  در اثبات الوصیه گوید : مأمون دخترش و بنا بر قولی خواهرش مکنی به ام ابیهارا به همسری امام رضا ( ع ) در آورد . وی می  گوید : روایت صحیح آن است که
ام حبیبه خواهر مأمون بود . زیرا مأمون از امام خواست که از وی خواستگاری کند .
همین که مردمان جمع شدند امام ( ع ) خطبه ای خواند و در پایان آن گفت : و دختری  که ام حبیبه نام دارد و خواهر امیرمؤمنان عبد الله بن مأمون است برای صله رحم و پیوند با یکدیگرخواستگاری می کنم و صداق او را پانصد درهم قرار می دهم آیا ای  امیرمؤمنان اورا به همسری من می دهی ؟ مأمون گفت : آری او را به همسری تو دادم امام هم فرمود : پذیزفتم و بدان خرسندم .

عزم مأمون بر خروج از مرو به قصد بغداد و انگیزه این تصمیم و ذکر اخباری که به امام رضا ( ع ) مربوطاست
برای بیان این گوشه از تاریخ ناگزیر به ذکر مقدمه ای تاریخی هستیم . طبری درتاریخش می نویسد : مأمون در سال 168، اداره تمام سرزمنیهایی  که طاهر بن حسین در نواحی جبال و فارس و اهواز و بصره و کوفه و حجاز و یمن فتح کرده بود به حسن بن سهل سپرد . و به طاهر که مقیم بغداد بود نوشت که این سرزمینها را به خلفای حسن بن سهل تسلیم کند و خود عازم رقه شود و ولایت موصل و جزیره و شام و مغرب را بر عهده وی نهاد . این طاهربن حسین خزاعی  همان کسی بود که بغداد را فتح کرد و امین را به قتل رسانید . در سال 199حسن بن سهل ، که امور حرب و خراج بر عهده وی بود از طرف مأمون به بغداد آمد و کارگزاران خود را در نواحی و شهرها گسیل داشت . هرثمه بن اعین از لشکریان بنی عباس در عراق بود که وقتی حسن بن سهل بدانجا وارد شد ، ولایاتی را که زیر تسلط داشت به حسن تسلیم کرد . و خود در حالی که نسبت به حسن خشم گرفته بود به سوی خراسان روانه گشت تا آن که به حلوان رسید . ابو السرایا در کوفه خروج کرد و کارش بالا گرفت او با هیچ سپاهی مواجه نمی شد جز آن که آنان را تار و مار می کرد . پس حسن به هرثمه پیغام داد تا بازگردد و با ابو السرایا بجنگند اما هرثمه از پذیرفتن این پیشنهاد امتناع
می کرد . لکن حسن همچنان بر پیشنهاد خود پافشاری  کرد تا آن که هرثمه پذیرفت .
در نتیجه ابو السرایا شکست خورد و کشته شد . همین که هرثمه از کار جنگ با ابو السرایا فراغت یافت ، از کوفه خارج شد تا به خراسان رسید . پیغامهایی از مأمون به او رسیده بود مبنی بر آن که از خراسان بازگردد و به شام یا حجاز برود . اما هرثمه به این فرمان وقعی ننهاد و گفت : من باز نمی گردم مگر آن که به نزد امیرمؤمنان در آیم . قصد وی در حقیقت ابراز گستاخی  به مأمون بود . زیرا وی  گمان می کرد مأمون مراتب خیرخواهی هرثمه را نسبت به خویش و پدرانش می داند . هرثمه با این کار خود می خواست مأمون را از تدبیرها و نقشه های فضل و اخباری که
از وی پوشیده بود ، آگاه کند و مأمون را رها نکند مگر آن که وی را راهی بغداد کند . فضل از قصد هرثمه آگاه شد و مأمون را نسبت به وی بد دل کرد و گفت : هرثمه ، برای ابو السرایا دسیسه چینی کرد و او یکی از سربازان هرثمه بود تا آنکه آن کرد که کرد و اگر هرثمه می خواست که ابو السرایا آن کار را نکند وی هم دستورش را اطاعت می کرد . از سویی دیگر امیر مؤمنان نامه ها و پیغامهایی برای  هرثمه نوشت که بازگردد اما هرثمه از روی گستاخی اطاعت نکرد . چون هرثمه به پیشگاه مأمون رفت با وی  درشتی کرد . پس رفت تا از وی پوزش طلبد اما مأمون نپذیرفت و بینی اش را شکستند و بر شکمش لگد کوفتند و او را زندانی کردند ، سپس بر او هجوم برده به قتلش رساندند و به مأمون خبر دادند که هرثمه مرد . این واقعه در سال 200به وقوع پیوست . حسن بن سهل در مدائن بود که هرثمه به خراسان روانه گردید و پیش از وی علی  بن هشام بر بغداد ولایت داشت . چون مردم بغداد از آنچه با هرثمه انجام شده بود ، آگاه شدند علی بن هشام را از
بغداد بیرون راندند و حسن بن سهل نیز به سوی واسط گریخت . این واقعه هم در اوایل سال 201بود . عیسی بن محمد بن ابو خالد بن هندوان با طاهر بن حسین در رقه بود . پس به بغداد آمد و او و پدرش برای جنگ با حسن بن سهل همراه با مردم بغداد جمع شدند . پدر عیسی در یکی از برخوردها مجروح شد و درگذشت . آنگاه وقتی  که حسن بن سهل دید نمی تواند از عهده کار عیسی  برآید با وی دست مصالحه و آشتی  داد و مأمون در همین سال بود که با رضا ( ع ) به عنوان ولی عهد بیعت کرد . در همین ایام نامه ای از جانب حسن بن سهل به عیسی  بن محمد بن ابو خالد رسید که در آن وی را آگاه کرده بود که مأمون ، با رضا به عنوان ولایت عهد بیعت کرده و دستور داده است که جامه سیاه را کنار گذارند و جامه سبز بپوشند . همچنین وی در آن نامه به عیسی دستور داده بود که از یاران و سربازان و لشکریان و بنی هاشم برای ولایت عهدی رضا ( ع ) بیعت گیرد و آنان را وادارد تا قباها و کلاهها و پرچمهای خود را سبز کنند و مردم بغداد را نیز به رعایت این امور وادارد . مردم بغداد برخی گفتند : بیعت می کنیم و جامه سبز می پوشیم و برخی گفتند : نه بیعت می کنیم و نه جامه سبز می پوشیم و خلافت را از میان فرزندان بنی عباس بیرون نمی بریم و این دسیسه ای است از سوی فضل بن سهل . فرزندان عباس خشمناک شدند و در ملاقاتهای خود با یکدیگر می گفتند : یکی را از میان خود به ولایت برگزینیم و مأمون را از سلطنت خلع کنیم . سپس با ابراهیم بن مهدی بیعت کردند و مأمون را از خلافت بر کنار داشتند . این ماجرا در روز سه شنبه بیست و پنجم ذی الحجه سال 201اتفاق افتاد . ابو علی حسین در عیون گفته است چون مأمون با حضرت رضا ( ع ) به عنوان ولی عهد دست بیعت داد و عباسیان در بغداد از این امر آگاه شدند ، از این مسأله بس ناخشنود گشتند و ابراهیم بن مهدی عموی مأمون ، معروف به ابن اشکله ، را علم کرده با وی به عنوان خلیفه دست بیعت دادند و مأمون را از خلافت خلع کردند . ابراهیم آوازه خوان مشهوری بود که به نواختن عود بسیار عشق می ورزید و همواره به شرابخواری اشتغال داشت . به گونه ای که تنی چند از شاعران مانند ابو فراس و دعبل در اشعار خود این خصوصیات وی را توصیف کرده اند .
مأمون به حسن بن سهل دستور داد که بغداد را محاصره کند . بین سپاهیان ابراهیم و سپاهیان حسن بن سهل جنگ در گرفت و کار در عراق از هم گسیخت اما مأمون از این امر آگاهی نداشت و فضل هم اخبار را از وی پنهان می کرد و دیگران هم از ترس فضل ، نمی توانستند مأمون را از حقیقت ماجرا آگاه کنند . ولی امام رضا ( ع ) مأمون را از این قضایا مطلع می کرد و به وی پیشنهاد
داد که به سوی بغداد در حرکت شود .
طبری گوید : گفته شده است که علی بن موسی بن جعفر بن محمد علوی ( ع ) مأمون را از فتنه و کشتارهایی که از زمان قتل برادرش دامنگیر مردم شده بود آگاه کرد و او را از پنهان کاری فضل در رساندن اخبار به وی ، مطلع می نمود و به ومی خبر داد که خاندانش و گروهی از مردمان در صدد انتقامجویی  از اویند و عمویش ابراهیم بن مهدی را به خلافت برکشیده اند . مأمون گفت : آنان ابراهیم را خلیفه نمی دانند بلکه بنابر آنچه فضل گفته وی را رئیس خود قرار داده اند و به فرمان او کار می کنند . امام رضا ( ع ) به وی گفت که فضل به او دروغ گفته و نادرستی پیشه
کرده است و جنگ میان سپاهیان ابراهیم و حسن بن سهل برقرار است ومردم با او به خاطر جایگاه خود و برادرش و نیز به خاطر جایگاه من و به خاطر بیعت تو با من با وی در جنگ شده اند . مأمون پرسید : چه کسی  از این اخبار آگاه است ؟ امام ( ع ) گروهی از بزرگان سپاه را نام برد . مأمون از آنان خواهان خبر شد اما ایشان از گفتن اخبار امتناع کردند تا آن که مأمون به خط خویش امان نامه ای برای آنان نوشت که فضل متعرض آنان نشود سپس آن گروه ، مأمون را از فتنه هایی که گریبانگیر مردم شده بود ، خبر دادند و دشمنی خاندان و موالی و لشکریان را علیه وی  به اطلاعش رسانیدند و از مشتبه ساختن کار هرثمه توسط فضل وی را آگاهانیدند و گفتندش که هرثمه آمده بود تا مأمون را نصیحت کند اما فضل برای کشتن او توطئه چینی کرد و نیز به وی اخطار کرد که چنانچه وی  شخصا در این کار دقت نظر روا ندارد خلافت از او و خاندانش بیرون خواهد رفت و طاهر بن حسین به خاطر اطاعتش از تو ، به گرفتاری دچار آمده و چنانچه خلافت از دست تو بیرون شود ، طاهر از تمام ولایاتی که تحت سلطه داشت خارج است . و تنها در گوشه ای از مملکت در رقه سکنی گزیده است . مملکت از هم گسیخته شده است . آنگاه آنان از مأمون خواستند
که خود به طرف بغداد حرکت کند . چون این اخبار نزد مأمون جامه تحقق پوشید دستور حرکت به سوی بغداد را صادر کرد . چون فضل بن سهل تعدادی از آن کسان که حقیقت اخبار را برای مأمون باز گفته بودند شناخت ، آنان را تحت فشار قرار داد تا آجا که برخی از آنها را به تازیانه زد و برخی  دیگر را حبس کرد و ریشهای آنها را کند. پس علی بن موسی الرضا ، مجددا وضع آنان را به مأمون اطلاع داد و امان نامه وی را برای آن عده ، به او متذکر شد و او نیز به امام اطلاع داد که در رفع این مشکل تلاش می کند .
سبط بن جوزی در تذکره الخواص گوید : سیره نویسان گویند: هنگامی که مأمون چنین کرد بنی عباس در بغداد غوغا به راه انداختند و او را از خلافت بر کنار کردند و ابراهیم بن مهدی را به خلافت برگزیدند در آن هنگام مأمون درمرو بود و دلهای  هواخواهان و پیروان بنی عباس نسبت به او متفرق شده بود . پس علی بن موسی  الرضا به وی گفت : ای امیرمؤمنان ! خیر خواهی  برای تو واجب است و نیرنگ باختن برای مؤمن روا نیست . عامه ( اهل سنت ) با آنچه تو با من کردی مخالفند و خاصه ( شیعیان ) نیز با فضل بن سهل مخالف و ناسزاگارند ، تدبیر آن است که ما
از تو کناره بگیریم تا خاصه و عامه در اطاعت تو درآیند و کارها سامان یابد .
صدوق در عیون اخبار الرضا به سند خود از یاسر خادم روایت کرده است که گفت : روزی ما نزد حضرت رضا ( ع ) بودیم . چون صدای قفلی  را که بر در خانه مأمون که در کنار خانه ابو الحسن ( ع ) بود ، شنیدیم آن حضرت به ما فرمود : برخیزید و از پیش مأمون دور شوید . مأمون آمد همراه وی  نوشته ای بلند بود . امام رضا ( ع ) خواست به احترام مأمون برخیزد اما مأمون او را به حق مصطفی ( ص ) سوگند داد که برنخیزد . سپس آمد تا خود را نزدیک ابو الحسن رسانید و صورتش را بوسید و آنگاه پیش روی آن حضرت ، به متکایی تکیه داد و آن نوشته را بر امام خواند . در آن نوشته خبر فتح برخی از قرای کابل آمده و گفته شده بود ما قریه فلان و فلان را فتح کردیم . چون مأمون از خواندن آن نوشته فراغ یافت ، امام رضا ( ع ) از او پرسید : آیا فتح قرای شرک تو را شادمان کرده است ؟ مأمون پاسخ داد : آیا به راستی این خبر شادی آور نیست ؟ امام ( ع ) فرمود : ای امیر مؤمنان ! درباره امت محمد و خلافتی که عهده دار انجام آن گشته ای از خدا بترس . به راستی تو کارهای مسلمانان را تباه کرده ای واین کار را به کسی  واگذاشته ای که به غیر آنچه خداوند حکم داده ، رفتار می کند . تو خود در این شهر نشسته ای و خانه هجرت و
منزل وحی را ترک گفته ای . مهاجران و انصار مورد ستم واقع می شوند و در مورد هیچ مؤمنی خویشاوندی و پیمانی را رعایت نمی کنند و بر مظلوم روزگاری می گذرد که به رنج افتاده و از کسب نفقه عاجز مانده است و هیچ کس را نمی یابد که شکایت به نزد او برد و صدایش به گوش تو نیز نمی رسد پس ای امیرمؤمنان در کارهای  مسلمانان تقوای الهی پیشه گیر و به خانه نبوت و معدن مهاجران و انصار بازگرد .
ای امیرمؤمنان ! آیا نمی دانی که والی مسلمانان ، مانند ستون میانی خیمه است هر که اراده کند می تواند آن را بگیرد . مأمون گفت : سرورم ! شما چه نظری دارید امام ( ع ) فرمود : اندیشه من آن است که تو از این شهر خارج شوی و به محل پدران و نیاکانت بازگردی و در کار مسلمانان نظارت کنی  و کار آنان را به دیگری مسپاری  خداوند عزوجل از آنچه تو را بر آن گماشته پرسش خواهد کرد . مأمون گفت : باشد . تدبیر صواب همان است که شما گفتید . آنگاه مأمون خارج شد و دستور داد سواران و محمل نشینان جلو بیفتند .
این خبر به ذوالریاستین رسید وی بسیار غمگین شد . زیرا در حقیقت کار خلافت به دست او بود و مأمون نمی توانست پیش او نظری  از خود ارائه دهد و جسارت نداست که از وی چیزی بپرسد . ولی بعدا با آمدن امام رضا ( ع ) ، مأمون بسیار قوت گرفت . پس ذوالریاستین به نزد مأمون آمد و به وی گفت : این تدبیری است که سرورم رضا مرا بدان فرمان داده است . و اندیشه صواب است . ذوالریاستین گفت : این تدبیر صواب نیست . دیروز برادرت را کشتی و خلافت را از او گرفتی و برادرانت و همه مردم عراق و همه خاندانت با تو دشمنند آنگاه با این وضع تو دومین مشکل راهم ایجاد کرده ای . تو منصب ولایت عهدی  را به ابو الحسن دادی و آن را از برادرانت دریغ داشتی حال انکه عامه و فقها و علما و آل عباس به این تصمیم رضایت ندادند و دلهاشان از تو چرکین است . تدبیر صواب آن است که تو در خراسان بمانی تا دلهای مردم بر این تصمیم آرام یابد و کاری را که محمد ، برادرت کردی از یاد ببرند . ای امیرمؤمنان در اینجا پیرمردان و بزرگانی هستند که به
رشید خدمت کرده اند و به کارها آشنایند در این باره با آنان مشورت کن اگر ایشان این تصمیم را درست دانستند آنگاه به سوی  بغداد حرکت کن . مأمون گفت :
مثلا با چه کسی مشورت کنم ؟ گفت : با کسانی مانند علی بن ابی عمران و ابن مونس و جلودی . اینان در حقیقت کسانی بودند که با بیعت مأمون با امام رضا ( ع ) مخالف بودند و از این کار دل خوشی نداشتند . و بدین سبب مأمون آنان را زندان کرده بود . چون فردا شد ابو الحسن ( ع ) به نزد مأمون آمد وپرسید : ای  امیرمؤمنان چه کردی ؟ مأمون نیز سخنان ذو الریاستین را برای آن حضرت بازگفت و دستور داد آن چند نفر را از زندان بیرون و به نزد وی  آوردند . نخستین کسی که به نزد وی آوردند علی بن عمران بود . همین که چشم علی  بن عمران به امام رضا ( ع )
که در کنار مأمون بود ، افتاد گفت : ای امیرمؤمنان ! تو را به خدا پناه می دهم که مبادا این خلافت را که خداوند در شما نهاده و شما را بدان ویژه داشته بیرون کنی و به دست دشمنانتان بسپاری . به دست کسانی  که پدرانت آنان را می کشتند و در شهرها آواره شان می کردند . مأمون به او گفت : ای زنازاده ! تو می خواهی پس از رضا زنده باشی نگهبان گردنش را بزن . او نیز گردن وی را زد . پس از وی ابن مونس را داخل کردند او نیز چون امام رضا ( ع ) را در کنار مأمون دید گفت : این کسی که در برابر توست به خدا سوگند بتی است که او را پرستش می کنند . مأمون
به وی گفت : ای زنازاده ! تو می خواهی بعد از رضا زنده باشی . نگهبان ! گردنش را بزن . نگهبان گردن او را نیز زد سپس جلودی  را به محضر آوردند - جلودی در دوران خلافت رشید ، هنگامی که محمد بن جعفر بن محمد در مدینه سر به شورش برداشته بود ، از طرف رشید مأمور مقابله با وی شده بود و رشید به او دستور داده بود که چون بر محمد چیره شد گردنش را بزند و به خانه های آل ابوطالب هجوم برد و لباس زنانشان را از تن در آورد و بر تن آنها به جز یک جامه باقی نگذارد .
جلودی نیز چنین کرد . همچنین جلودی به در سرای ابو الحسن رضا ( ع ) رفت و همراه با سپاهیان تحت امرش به خانه آن حضرت هجوم برد چون امام رضا ( ع ) چشمش به آنان افتاد همه زنان را در یک خانه جای داد و خود بر در خانه ایستاد . جلودی به آن حضرت گفت : من ، بنا به دستور خلیفه ، باید داخل خانه شوم و جامه زنان را را از تنشان در آورم . امام رضا ( ع ) فرمود : من خود جامه آنان را برای تو می آورم و سوگند می خورم که جز یک جامه بر تن آنان چیزی نگذارم . اما جلودی  همچنان به امام اصرار می کرد و آن حضرت نیز برای  وی سوگند می خورد که خودش چنین می کند تا آنکه جلودی از اصرار باز ایستاد . پس ابو الحسن ( ع ) به خانه داخل شد و لباس زنان را کند و حتی گوشواره و خلخالها و ازارهایشان و نیز همه آنچه که در خانه بود ، از کم و زیاد ، گرفت و برای جلودی آورد - در این روز که جلودی را به محضر مأمون آورده بودند ، امام رضا ( ع ) به مأمون گفت : ای  امیرمؤمنان ! این پیرمرد را به من ببخش . مأمون گفت : سرورم ! این مرد کسی  است که با دختران رسول خدا ( ص ) چنان کاری کرد . جلودی به امام ( ع ) ، که در حال صحبت کردن با مأمون بود و از وی می خواست که جلودی را به او ببخشد و عفو
کند ، نگاه کرد و گمان برد که امام رضا ( ع ) به خاطر کردار گذشته جلودی ، دارد مأمون را به کشتن او تحریک می کند . پس گفت : ای امیرمؤمنان ! تو را به خدا و به حق خدمتی که برای رشید کرده ام ، از تو می  خواهم سخن او را در مورد من نپذیری . پس مأمون گفت : ای ابو الحسن او مرا از پذیرش خواسته تو معاف داشت و ما نیز نمی توانیم ذمه خود را از قسم او بری کنیم . سپس خطاب به جلودی گفت : به خدا سوگند هرگز سخن او را در مورد تو نمی  پذیرم . او را نیز به دو دوستش ملحق کنید . آنگاه او را هم گردن زدند .
ذوالریاستین به سوی پدرش سهل باز گشت و مأمون دستور داده بود که سواران و محمل نشینان پیش افتند ، اما ذو الریاستین آنان را باز گردانده بود . چون مأمون این سه نفر را کشت ذو الریاستین پی برد که وی  قصد خروج دارد . امام رضا ( ع ) از مأمون پرسید : ای امیرمؤمنان ! با پیش فرستادن سواران حاضر رکاب چه کردی ؟ مأمون گفت : سرورم تو آنان را بدین کار فرمان ده ! پس امام رضا ( ع ) بیرون آمد و به مردم صیحه ای زد که سواران را پیش آورید . راوی گوید : گویا آتش در میان مردم افتاد پس سواران پیش می آمدند و می  رفتند . ذو الریاستین در منزل
خودش بماند . مأمون در پی او فرستاد و چون بیامد از وی پرسید : ترا چه شده که در خانه ات نشسته ای ؟ گفت : ای امیرمؤمنان ! گناه من در پیش خاندان تو و عامه و مردم بسیار بزرگ است . آنان مرا به کشتن برادر مخلوعت ، امین و بیعت با رضا ( ع ) نکوهش می کنند و من از بدگویان و حسودان و ستمگران ایمن نیستم .
پس اجازه ده که در غیاب تو در خراسان بمانم . مأمون به وی گفت : ما از تو بی نیاز نیستیم . اما آنچه گفتی مبنی بر اینکه از تو بدگویی می کنند و غائله بر ضد تو بر پا می شود ، باید بدانی که تو در نظر ما فردی مورد اعتماد و امین ، خیر خواه و دلسوزی . پس برای خود هر ضمان و امانی که خود بدان اعتماد می کنی بنویس و در آن برای  خودت آن قدر تأکید کن که بدان مطمئن شوی . ذو الریاستین رفت و امان نامه ای برای  خود نوشت و همه علما را جمع کرد و نزد مأمون آورد و آن نوشته را خواند و مأمون هر چه خواسته بود به وی  عطا کرد و به خط خودش در همان نامه " کتاب الحبوه " را نوشت . یعنی نوشت : من این اموال و این زمینها را به تو بخشیدم . و آرزوهای وی را از دنیا بر آورده ساخت . پس ذو الریاستین گفت : ای امیرمؤمنان ! لازم است خط ابو الحسن نیز در این نامه باشد تا او هم هر چه تو به من عطا کرده ای  ، عطا کند . زیرا او ولی عهد توست . مأمون گفت : تو خود می دانی که ابو الحسن با ما شرط کرده است که چنین کارهایی انجام ندهد و ما نیز از او چیزی  را که بدان خوش ندارد درخواست نمی کنیم . تو خود از او بخواه که او در این خواسته بر تو ابا نخواهد کرد . پس ذو الریاستین آمد و از امام رضا ( ع ) اجازه دخول خواست . یاسر خادم گوید :
امام رضا ( ع ) سر خود را بلند کرد و پرسید : ای فضل چه کار داری ؟ گفت : سرورم این امان نامه ای است که امیرمؤمنان برای من نوشته و تو در بخشیدن آنچه امیرمؤمنان عطا کرده ، سزاوارتری . چون ولی عهد مسلمانانی  . امام رضا ( ع ) به وی گفت : آن را بخوان . آن امان نامه در پوستی  بزرگ بود و فضل بر پای ایستاد و آن امان نامه را بخواند . چون از خواندن فراغ یافت ، امام رضا ( ع ) به وی  گفت : ای فضل ! این موارد که خواندی بر ماست به شرط آن که از خداوند بترسی ، یاسر گوید : امام مقصود خود را در یک کلمه نقض کرد . پس فضل از نزد آن حضرت بیرون شد .

خروج مأمون و امام رضا ( ع ) از مرو
شیخ مفید در ارشاد می نویسد : از یاسر خادم روایت شده است که گفت : چون مأمون تصمیم گرفت از خراسان به سوی بغداد عزیمت کند ، با فضل بن سهل ذو الریاستین از مرو خارج شد و ما نیز همراه با ابو الحسن رضا ( ع ) از مرو بیرون رفتیم .

رسیدن مأمون و امام رضا ( ع ) به سرخس و کشته شدن فضل بن سهل
یاسر خادم ، در تتمه روایتی که پیش از این از صدوق نقل کردیم ، گفته است :چند روزی پس از این ماجرا در حالی که ما در یکی  از خانه ها بودیم ... که ناگاه مأمون از آن دری که از خانه اش به خانه حضرت گشوده می شد گردید و گفت سرورم ! ای ابو الحسن ! خداوند تو را در مورد فضل ، اجر دهاد ! فضل داخل حمام شد و عده ای با شمشیر بر او حمله برده وی را کشتند .
و یکی از کسانی که در حمام به فضل حمله کرده بودند ، دستگیر شد آنان سه نفر بودند و یکی از ایشان ابن خالد فضل ذی العلمین بود . چون آن سه تن را نزد مأمون آوردند از آنان پرسید : چرا فضل را کشتید ؟ گفتند : از خدا بترس ای امیرمؤمنان ! تو خود ما را به کشتن او فرمان داده بودی . اما مأمون به سخن آنان وقعی ننهاد و ایشان را کشت . این واقعه در شعبان سال 203به وقوع پیوست .
طبری گوید : قاتلان فضل از چاکران و خدمتگزاران مأمون و چهار تن بودند : غالب مسعودی اسود ، قسطنطین رومی ، فرج دیلمی و موفق صقلبی . آنان به مأمون پاسخ دادند : تو خود ما را به کشتن فضل فرمان دادی . اما مأمون دستور داد گردن آنها را بزنند و سرهایشان را برای حسن بن سهل بفرستند . صدوق و سلامی نیز چنان که خواهد آمد ، نوشته اند : این رویداد در شعبان سال 203 اتفاق افتاد . طبری گوید : این ، ماجرا در روز جمعه دوم شعبان سال 202روی داد .
شاید روایت صدوق به صواب نزدیک تر باشد .
صدوق درعیون اخبار الرضا از ابو علی حسین بن احمد سلامی ، در کتاب تاریخ نیشابور، نقل کرده است که گفت : مأمون بر فضل بن سهل حیله کرد تا آن که به ناگاه غالب دائی مأمون ، در حمام سرخس فضل را کشت و این واقعه در ماه شعبان سال 203رخ داد . یاسر خادم ، در تتمه روایت سابق گوید : سران سپاه و لشکریان و کسانی که از مردان ذو الریاستین بودند بر در خانه مأمون جمع شدند و گفتند : مأمون بر فضل حیله بسته و او را کشته است . اینک ما به خونخواهی  او آمده ایم . پس مأمون به امام رضا ( ع ) گفت : سرورم ! آیا صلاح می دانی که بیرون روی و آنان را پراکنده سازی ؟ یاسر گوید : پس امام رضا ( ع ) سوار شد و به من نیز فرمود : سوار شو . پس چون ما از در خانه بیرون رفتیم حضرت رضا ( ع ) به کسانی که بر در خانه مأمون جمع شده و آتش افروخته بودند تا در خانه را بسوزانند ، نگریست و بر آنان فریاد زد و به دستش به ایشان اشاره کرد که پراکنده شوید ، آنان نیز پراکنده شدند .
یاسر گوید : به خدا قسم مردم چنان روی به فرار می  نهادند که برخی از ایشان روی  برخی دیگر می افتادند و به سوی هیچ کس اشاره نمی  کرد جز آن که او می دوید . آن حضرت به آن جماعت عبور کرد و هیچ کس رو به ایشان نایستاد .

برخی از روایاتی که از امام رضا ( ع ) نقل شده است
درحلیة الاولیا از احمد بن رزین نقل شده است که گفت : از امام رضا ( ع ) درباره اخلاص پرسیدم فرمود : اخلاص یعنی اطاعت از خداوند عزوجل . و نیز در همان کتاب از یوسف بن ابراهیم بن موسی  سهمی جرجانی از علی بن محمد قزوینی از داود بن سلیمان قزاز از علی بن موسی  الرضا از پدرش از جعفر از پدرش محمداز پدرش علی بن حسین از پدرش حسین بن علی از پدرش علی بن ابی طالب ( ع ) نقل شده است که گفت : رسول خدا ( ص ) فرمود : علم گنجینه هایی است و کلید همه آنها سؤال است . پس سؤال کنید . خداوند شما را رحمت کند که در پرسش
چهار کس اجر داده می شود . پرسنده ، معلم ، شنونده ، و کسی که آنان را دوست دارد .

کسانی که از امام رضا ( ع ) روایت نقل کرده اند
ابن شهر آشوب در مناقب گوید : دسته ای از مصنفان از آن حضرت روایت نقل کرده اند مانند : ابو بکر خطیب در تاریخش و ثعلبی در تفسیرش و سمعانی در رساله اش و ابن معتز در کتابش و نیز عده ای  دیگر . جنابذی در معالم العترة گوید : عبد السلام بن صالح هروی و داود بن سلیمان و عبد الله بن عباس قزوینی و طبقه آنان از امام رضا ( ع ) روایت نقل کرده اند . همچنین ابن شهر آشوب در مناقب گوید : از راویان موثق آن حضرت احمد بن محمد بن ابو نصر بزنطی  و محمد بن فضیل کوفی ازدی و عبد الله بن جندب بجلی و اسماعیل بن سعد احرص اشعری و احمد بن محمد بن اشعری و از اصحاب آن حضرت حسن بن علی خزاز مشهور به وشاء و محمد بن سلیمان دیلمی بصری و علی بن حکم انباری و عبد الله بن مبارک نهاوندی و حماد بن عثمان ناب و سعد بن سعد و حسن بن سعید اهوازی و محمد بن فضل رجحی و خلف بصری و محمد بن سنان و بکر بن محمد ازدی  و ابراهیم بن محمد همدانی و محمد بن احمد بن قیس بن غیلان و اسحاق بن معاویه خصیبی از آن حضرت روایت نقل کرده اند .
در تهذیب التهذیب آمده است : از آن حضرت فرزندش محمد و ابو عثمان مازنی و نحوی  و علی بن علی دعبلی و ایوب بن منصور نیشابوری  و ابو صلب عبد السلام بن صالح هروی و مأمون بن رشید و علی بن مهدی بن صدقه ، که نسخه ای نیز به نقل از امام رضا ( ع ) نزد او موجود است ، و ابو احمد داود بن سلیمان بن یوسف قاری  قزوینی ، که او نیز نسخه ای به نقل از امام رضا ( ع ) دارد ، و عامر بن سلیمان طایی ، که نسخه ای بزرگ به نقل از امام رضا ( ع ) نزد اوست ، و ابو جعفر محمد بن محمد بن حبان تمار و نیز عده ای حدیث نقل کرده اند .
حاکم در تاریخ نیشابور نویسد : از جمله ائمه حدیث که از آن حضرت ( ع ) حدیث نقل کرده اند آدم بن ابی ایاس و نصر بن علی جهضمی  و محمد بن رافع قشیری و عده ای دیگر می باشند .

تألیفات امام رضا ( ع )
آن حضرت تألیفات بسیاری دارد که علما از آنها به اجمال و تفصیل یاد کرده اند .در کتاب خلاصة تذهیب الکمال از سنن ابن ماجه آمده است : عبد السلام بن صالح و جماعتی دیگر ، تعدادی نسخه از آن حضرت در دست دارند . و در تهذیب التهذیب نوشته شده است : علی بن مهدی و داود بن سلیمان از آن حضرت نوشته هایی در دست دارند . همچنین عامر بن سلیمان طایی نوشته بزرگی از آن حضرت ( ع ) دارد . اما مؤلفات آن حضرت ، به تفضیل ، عبارتند از :
1. آنچه به محمد بن سنان در پاسخ پرسشهای وی درخصوص علل احکام شرعی نوشته است .
2. عللی که فضل بن شاذان گوید آنها را از امام رضا ( ع ) ، یکی پس از دیگری ، شنیده و جمع آوری کرده است و به علی بن محمد بن قتیبه نیشابوری اجازه روایت آنها را از وی از امام رضا ( ع ) داده است . در حقیقت می توان این کتاب را از تألیفات امام رضا ( ع ) دانست زیرا مانند مؤلفی است که کتابی را بر کسی  املا کرده است .
3. آنچه برای مأمون درباره اسلام و دستورهای دینی  نوشته است . این سه رساله را صدوق در عیون اخبار الرضا با اسناد متصل ذکر کرده است .
4. آنچه برای مأمون درباره کلیات شریعت نوشته است . حسن بن علی بن شعبه درتحف العقول روایت کرده است که : مأمون ، فضل بن سهل ذو الریاستین را نزد امام رضا ( ع ) فرستاد و گفت : من دوست دارم کلیاتی  از حلال و حرام و فرایض و سنن برایم فراهم کنی . زیرا تو حجت خداوند بر مخلوقاتش هستی و معدن علمی . آن حضرت نیز دوات و کاغذ خواست و به فضل فرمود : بنویس . آنگاه وی این رساله را که نزدیک به سه رساله سابق الذکر است ، نقل کرده است .
5. الرسالة المذهبیة یا الرسالة الذهبیة در طب . آن حضرت این رساله را برای  مأمون عباسی و درباره صحت مزاج و راهنمایی او به غذا و نوشیدنیها و دواها نوشته است . واین رساله را بدین جهت ذهبیه خوانده اند که مأمون دستور داده بود آن را به طلا بنویسند . شیخ طوسی در الفهرست در ذیل زندگینامه محمد بن حسن بن جمهور عمی بصری از این رساله یاد کرده است . آنچه که می گوید : وی صاحب چندین کتاب است و آنگاه یکی از کتابهایی را که یاد می  کند الرسالة المذهبة عن الرضا علیه السلام است . آنگاه وی می گوید : دسته ای از روات از محمد بن علی بن حسین
از پدرش از سعد بن عبد الله از احمد بن حسین بن سعید از محمد بن جمهور ، روایات این کتاب را برای ما باز گفته اند . همچنین شیخ گوید : این رساله را محمد بن علی بن حسین از محمد بن حسن بن ولید از حسن بن متیل از محمد بن احمد علوی از عمرکی بن علی بن محمد بن جمهور نقل کرده است .
ابن شهر آشوب در کتاب معالم العلماء در شرح زندگی  محمد بن حسن بن جمهور عمی  گوید : الرسالة المذهبة عن الرضا ( ع ) درطب از آن اوست . منتخب الدین در الفهرست گفته است : سید فضل الله بن علی راوندی  شرحی بر این کتاب نگاشته و آن را ترجمه العلوی للطب الرضوی نامیده است . از ظاهر امر چنین بر می آید که این کتاب میان علمای امامیه مشهور بوده است و آنان برای صحت این کتاب ، طرق و اسانید فراوانی ذکر کرده اند . در بحار آمده است : این رساله از کتابهای  معروف است و مجلسی در بحار تمام این رساله را در جلد چهاردهم آورده و گفته
است که وی برای این کتاب دو سند پیدا کرده است :
الف . موسی بن علی بن جابر سلاسی گفت خبر داد مرا شیخ اجل و دانشمند یگانه سدید الدین یحیی بن محمد بن علی خازن که گفت خبر داد مرا ابو محمد حسن بن محمد بن جمهور .
ب . هارون بن موسی تعلبکری گفت : حدیث کرد ما را محمد بن هشام بن سهل از حسن بن محمد بن جمهور که گفت : پدرم به ابو الحسن علی  بن موسی الرضا عالم بود و ملازم گفتار آن حضرت بود . و هنگامی که آن حضرت از مدینه به سوی خراسان آورده شد و تا وقتی که در طوس شهادت یافت همواره همراه با وی بود . او برایم نقل کرده که مأمون در نیشابور اقامت داشت و در مجلس او ، سرورم امام رضا ( ع ) و گروهی از پزشکان و فلاسفه مانند یوحنا بن ماسویه و جبرئیل بن یختیشوع و صالح بن بلهمه هندی و عده ای دیگر از دانشمندان و پژوهشگران حضور داشتند . در آن مجلس سخن از طب و آنچه که صلاح و قوام جسم بدان وابسته است ، به میان آمد . مأمون و حاضران غرق در گفتار بودند و نیز درباره اینکه چگونه خداوند طبایع چهارگانه و مضار و منافع غذاها را در بدن ترکیب کرده و علت بیماریها بسیار سخن گفتند . اما حضرت رضا ( ع ) در این میانه خاموشی گزیده بود و در این باره سخنی نمی گفت پس مأمون به آن حضرت گفت : ای ابو الحسن ! درباره مطلبی که امروز در مورد آن سخن می گوییم و باید درباره آنها و نیز سود و زیان آنها و بهداشت بدن چیزهایی  بدانیم ، چه نظری داری ؟ ابو الحسن ( ع ) فرمود ، من نیز بنا بر آنچه تجربه کرده و صحت آنها را از اخبار دانسته ام و از گذشتگان فرا گرفته ام و نیز مواردی که انسان نمی تواند نسبت بدانها بی اطلاع باشد و در ترک آنها عذری هم ندارد ، چیزهایی می دانم . سپس به توضیح و شرح مسایلی  که باید حتما آنها را دانست پرداخت . مأمون در آن هنگام در رفتن به بلخ شتاب داشت و امام رضا ( ع ) همراهش نرفت . پس از آنکه مأمون به بلخ رفت نامه ای به آن حضرت نگاشت و درباره شناخت خوردنیها و نوشیدنیها و دواها و رگ زدن و حجامت و مسواک کردن و حمام و نوره از آن حضرت پرسشهایی کرد و خواستار آن شد که امام رضا ( ع ) بر
اساس تجربه هایی که کرده و مطالبی که شنیده بود وی را آگاه کند . پس امام ( ع ) در پاسخ سؤالهای وی نامه ای نوشت که به این ترتیب آغاز می شد :
" بسم الله الرحمن الرحیم . به خداوند چنگ می  آویزم . اما بعد همانا نامه امیرمؤمنان به دستم رسید که در آن مرا امر کرده بود که وی را در خصوص خوردنیها و نوشیدنیها و دواها و رگ زدن و حجامت و حمام و نوره و جماع و دیگر اموری که صحت بدن به آنها وابسته است ، بنابر آنچه تجربه کرده و شنیده ام ، آگاه کنم . من نیز مسایل مورد نیاز را توضیح داده ام و آنچه که در تدبیر خوردنیها و نوشیدنیها و دواها و رگ زدن و حجامت و جماع و غیر آن را که به بهداشت بدن مربوطاست تشریح کرده ام و از خداوند خواهان توفیق هستم . بدان که خداوند عزوجل بدن را به بیماری مبتلا نساخته جز آن که دارویی  نیز برای معالجه آن قرار داده است . زیرا بدن انسانها مانند یک مملکت است ." آنگاه مجلسی تمام این رساله را نقل کرده است .
کتاب فقه الرضا ( ع ) این کتاب در خصوص ابواب فقهی است و پیش از زمان مجلسی اول چندان معروف نبوده است . اما از روزگار وی تا امروز شهرت پیدا کرد . علت اشتهار این کتاب آن بود که گروهی از مردم قم نسخه این کتاب را به مکه مکرمه آوردند و قاضی امیر سید حسین اصفهانی آن را مطالعه و یقین کرد که از تألیفات امام رضا ( ع ) است . پس نسخه ای از روی آن تهیه کرد و آن را با خود به اصفهان آورد و به مجلسی اول نشان داد . او نیز صحت نسبت این کتاب به امام رضا ( ع ) را تأیید کرد . پس از وی نیز فرزندش مجلسی دوم ، صحت انتسابت این کتاب به امام رضا ( ع ) را مورد تأیید قرار داد و احادیث آن را درمجلدات گوناگون بحار الانوار پخش کرد و آن را یکی از منابع بحار قرار داد . بدین ترتیب این کتاب از آن روزگار تا به امروز معروف و مشهور شد . مجلسی در مقدمات بحار گوید : کتاب فقه الرضا ، محدث دانشمند قاضی  امیر حسین پس از آن که به اصفهان آمد مرا از این کتاب خبر داد و گفت : در یکی از سالهایی که من در
جوار بیت الله الحرام سکونت داشتم ، گروهی از مردم قم به قصد حج به آنجا آمدند و آنان کتابی داشتند که قدیمی بود و تاریخ آن با تاریخ عصر امام رضا ( ع ) موافقت داشت و از مرحوم پدرم شنیدم که می گفت : از سید امیر حسین شنیدم که می گفت : خط امام رضا ( ع ) بر این کتاب بود و نیز اجازه های گروه بسیاری از فضلا و دانشمندان بر این کتاب بود . سید گفت : من با این قراین دانستم که این کتاب تألیف امام ( ع ) است . پس آن را گرفته نسخه ای از آن تهیه و تصحیحش کردم . پس پدرم این کتاب را از سید گرفت و استنساخ و تصحیحش کرد . بیشتر عبارات این کتاب مطابق چیزی است که صدوق در کتاب من لا یحضرة الفقیة بدون سند و پدرش در نامه ای که به صدوق نگاشته آن را ذکر کرده است . و بسیاری از احکامی که علمای ما آنها را ذکر کرده اند ولی مستند آنها معلوم نبوده است ، در این کتاب موجود می باشد .
همچنین از جمله کسانی که به صحت انتساب این کتاب اعتقاد پیدا کرده اند سید مهدی بحر العلوم طباطبایی در فوائد الرجالیة و شیخ یوسف بحرانی و عده ای دیگر بوده اند . از معاصران نیز محدث معروف میرزا حسین نوری صحت انتساب این کتاب را به امام رضا ( ع ) تأیید کرده و آن را در کتاب مستدرکات الوسایل آورده و روایات آن را در طی ابواب مختلف بازگو کرده است . شیخ حرعاملی ، صاحب وسایل الشیعه ، این کتاب را در زمره کتابهایی که نویسنده اش مشخص نیستند یاد کرده است . مؤلف صاحب الفصول فی الاصول و نیز گروهی  دیگر هم این کتاب را جزو
کتابهای مجهول المؤلف دانسته اند . عده ای نیز درباره این کتاب توقف کرده اند شاید احتمال داده اند که این کتاب ، رساله علی  بن بابویه ، پدر شیخ صدوق ، به فرزندش می باشد . زیرا اسم او علی بن موسی  بوده است . هر چند که در آغاز آن آمده است : چنین می گوید بنده خدا علی بن موسی الرضا . امااین نظریه بعید است زیرا احتمال می رود که نساخ در آن دخل و تصرف کرده باشند . زیرا ذهن معمولا به طرف فرد اکمل گرایش دارد . اما آنچه با این احتمال منافات دارد آن است که اصل عدم وقوع سهو است در ذکر نام رضا ( ع ) . از سویی  دیگر در این کتاب قراینی 
وجود دارد که دلالت می کند این کتاب نوشته آن حضرت است . نظیر : " از جمله اموری که ما اهل بیت بر آن مداومت داریم " یا پس از ذکر آیه خمس می گوید : " پس بدین وسیله خداوند ما را مورد منت و رحمت خود قرار داد ." و نیز به هنگام ذکر شب نوزدهم ماه رمضان آورده است و " این شبی است که جد ما امیرمؤمنان در آن ضربت خورد . " و در کتاب زکات گفته است : " از پدرم ، عالم روایت شده است " و یا در باب ربا گفته است : " پدرم به من فرمود من نیز آن کار را انجام دادم . " و در باب حج گفته شده است : " پدرم گفت که اسماء بنت عمیس و ... " و باز در همین باب آمده است : " موقف جبل نیست و پدرم هر جا را که شب می کرد موقف می گرفت " و در همین باب آمده است : " پدرم از جدم از پدرش روایت کرد که گفت : دیدم علی بن حسین راه می  رود و رمی جمره نمی کند " و باز در همین باب گفته شده است : " پدرم فرمود هر کس زنش را ببوسد و ... " و احکام بسیاری نقل کرده که با عبارت " چنین گفت پدرم " شروع شده است . و نیز
آمده است از " عالم شنید که می فرمود ... " و چنان که می دانیم عالم لقب امام کاظم ( ع ) بوده است .
به هر ترتیب ، اکثر محققان این کتاب را ثابت ندانسته و در آن توقف کرده اند و روایاتی را که در این کتاب به امام رضا ( ع ) یا به عالم ( ع ) اسناد داده شده است ، روایات مرسلی حساب کرده اند که در دلالت خود به موید و مرحج نیازمندند . از جمله مواردی که نظریه این محققان را تأیید می کند آن است که اگر واقعا این کتاب از تألیفات امام رضا ( ع ) می بود ، قطعا مشهور می شد و به حد تواتر می رسید . زیرا آن حضرت در عصر خود ، امرش ظاهر و عملش معروف و نامش بلند بود .
به طوری که وقتی آن حضرت برای علمای نیشابور حدیثی روایت کرد بیست و چهار هزار نفر از نویسندگان ، از اهالی  شهر و اطراف آن را نگاشتند .
7. صحیفة الرضا ( ع ) . در این باره در مقدمات بحار گفته شده است : صحیفة الرضا با وجود آوازه آن در زمره احادیث مرسل است نه مسند . هر چند که در برخی  از نسخ دیده ام که اسناد آن را به ابو علی طبرسی  نسبت داده اند . اما این اسناد در نظر من شناخته شده نیست . در مستدرکات الوسایل در این باره آمده است : صحیفة الرضا ( ع ) که از آن با نام مسند الرضا ، چنان که در مجمع البیان یاد شده است ، و رضویات ، که در کشف الغمة با این نام آمده است ، یاد می شود از کتابهای معروف و مورد اعتمادی است که کتابی  در خور اعتبار و اعتماد ، قبل از آن و پس از آن نوشته نشده است .
نگارنده : شگفت آور آن که با این وجود در بخار آمده است که این کتاب در زمره احادیث مرسل است نه مسند . حال آن که نسخه ای  خطی از این کتاب نزد من است . شیخ عبد الواسع یمانی زیدی نسخه ای از این کتاب را از یمن آورد و آن را در دمشق به چاپ رسانید و به من اجازه داد که روایات این کتاب را از او ، با ذکر سلسله بندی که در اول این کتاب آمده است ، نقل کنم . و من آن را در قسمت دوم از الرحیق المختوم آورده ام . این نسخه با نسخه ای  که در اختیار من است ، در متن اختلاف دارد .
سپس میرزا حسین نوری در مستدرکات می گوید : صحیفة الرضا ( ع ) در فهرست کتاب وسایل ذکر شده است . جز آن که نسخه های متعددی  با اسناد مختلف از این کتاب موجود است که متن برخی بر متن برخی دیگر افزودنیهایی  دارد اما صاحب وسایل الشیعه بر نسخه طبرسی روایت او از این کتاب ، بسنده کرده است . وی در ادامه گفتارش می گوید : فاضل دانشمند میرزا عبد الله در ریاض العلما طرق این کتاب راذکر کرده است . وی گوید : از جمله طرق این کتاب ، طرقی بود که در نسخه ای از این صحیفه در شهر اردبیل دیدم . آغاز سند این نسخه چنین بود :
قال الشیخ الامم الاجل العالم نور الملة و الدین ضیاء الاسلام و الامسلمین
ابو احمد انا لیک العادل مروزی قرأ علینا الشیخ القاضی  الامام الاجل الاعز الامجد
الازهد مفتی الشرق و الغرب بقیة السلف استاذ الخلف صفی الملة و الدین ضیاء
الاسلام و المسلمین وارث الانبیاء و المرسلین ابوبکر محمود بن علی بن محمد
السرخسی فی المسجد الصلاحی بشادیاخ نیسابور عمرها الله غداة یوم الخمیس
الرابع من ربیع اولال من شهور سنة عشر و ستمائه ( 610) قال اخبرنا الشیخ الامام
الاجل السید الزاهد ضیاء الدین حجة الله علی خلقه ابو محمد الفضل بن محمد بن
ابراهیم الحسینی تغمده الله بغفرانه و اسکنه اعلی  جنانه فی شهور سنة سبع و
اربعین و خمسمائه ( 547) قراءة علیه قال اخبرنا ابو المحاسن احمد بن عبد
الرحمن اللبیدی قال اخبرنا ابو لبید عبد الرحمن بن احمد بن محمد بن لبید قال
حدثنا الاستاذ الامام ابوقاسم الحسن بن محمد بن حبیب رضوان الله علیه سنة خمس و
اربعه ( 405) بنیسابور فی داره قال خدثنا ابو بکر محمد بن عبد الله بن احمد بن
عامر الطایی بالبصره قال حدثنی ابی فی سنة ستین و مأتین ( 260) قال حدثنا علی 
بن موسی  الرضا علیهما السلام امام المتقین و قدوة اسباح سید المرسلین مما اورده
فی مولفه المعنون بصحیفة اهل البیت علیهم السلام سنة اربع و تسعین و مائه
( 194) قال حدثنی ابی موسی بن جعفر علیهما السلام قال الخ ... "

سخنان کوتاه و پند و اندرزهایی که از آن حضرت بر جای مانده است و به نقل از نثر الدرر
امام رضا ( ع ) فرمود : پرهیز بیمار از مضرات ، ترک یکباره آنها نیست بلکه کم مصرف کردن آنهاست . آن حضرت در خصوص این فرمایش الهی که گفته است : " از آنها به نیکویی در گذر " فرمود : یعنی بدون آنکه آنها را سرزنش کنی عفوشان کن . و در مورد این سخن خداوند که فرموده است : " از آیات خداوند آن است که برق را بر شما می نمایاند . که هم شما را می ترساند و هم امیدوار می گرداند " فرمود : برق باعث ترس مسافر و امید مقیم است .

سخنان کوتاه و مواعظ آن حضرت به نقل از تذکره ابن حمدون
امام علی بن موسی بن جعفر علیها السلام فرمود : هر که از خداوند عزوجل به اندک از روزی خرسند شود خدا نیز از او به اندک از عمل خرسند گردد . انسان پیشامد بد را با سیلی زدن بر روی خود از بین نبرد و تعجیل عقوبت را با پوشیدن زره ستمکاری از میان نبرد .

سخنان کوتاه و مواعظ و اندرز آن حضرت ( ع ) به نقل از تحف العقول
مؤمن ، مؤمن نگردد مگر آن که در او سه خصلت باشد : سنتی از پروردگارش ، سنتی از پیامبرش و سنتی از امامش . سنت پروردگارش رازپوشی است و سنت پیامبرش مدارا با مردم و اما سنت امامش شکیبایی در سختی و تنگی است . کسی که نعمت دارد باید بر عیالش درهزینه وسعت بخشد .
عبادت به فراوانی روزه و نماز نیست . بلکه عبادت بسیار اندیشیدن در کار خدا است . نظافت از اخلاق انبیاست . امین به تو خیانت نکند ، اما تو خائن را امین شمردی . خاموشی یک باب از ابواب حکمت است . خاموشی دوستی می آورد و به راستی راهنمای هر خیری است . برادر بزرگ تر به منزله پدر است . دوست هر کس عقل اوست و دشمنش جهل اوست . مهر ورزی با مردمان نیمی از خردمندی است .
همانا خداوند قیل و قال و تباه کردن مال و بسیار خواهش کردن را دشمن دارد . خرد انسان مسلمان کامل نگردد مگر آنکه ده خصلت در او باشد : از او امید خیر برود ، از بدی او در امان باشند ، خوبی اندک دیگری  را بسیار داند ، خوبی بسیار خود را کم شمارد ، هر چه از او خواهند دلتنگ نشود ، در عمر خود از پی علم رفتن خسته نگردد ، فقر در راه خداوندش از توانگری  نزد او محبوب تر باشد ، خواری در راه خدایش از عزت با دشمنش محبوب تر باشد ، گمنامی را از شهرت خواهان تر باشد سپس فرمود : دهم و دهم چیست ؟ پرسیدند : دهمین خصلت چیست ؟ فرمود :
احدی را نبیند جز آنکه گوید او از من بهتر و پرهیزگارتر است و چون مردی که از او بدتر و پست تر باشد ببیند بگوید شاید باطن او بهتر باشد و این خوش باطنی  برای او بهتر باشد و خوبی من ظاهر است و آن برای من بهتر است و اگر کسی را بیند که بهتر و با تقواتر از اوست برای او فروتنی  کند تا به او رسد و چون چنین کرد بزرگواریش بیشتر شود و خوبی اش پاک گردد و نامش خوب شود و بر مردم زمانش برتر آید .
احمد بن نجم از آن حضرت درباره عجبی که عمل را فاسد می کند پرسید : آن حضرت فرمود : عجب را درجاتی است : یکی آنکه کردار بد بنده در نظرش خوب جلوه کند و آن را خوب بداند و پندارد کار خوبی کرده است . و یکی آنکه بنده ای به خداوند ایمان آورد و بر خدا منت نهد با آن که خداوند باید در این باره بر او منت گذارد .
از بهترین بندگان از آن حضرت پرسش شد : فرمود : آنان کسانی هستند که چون نیکی  کنند ، خوشحال شوند و چون بدی کنند ، آمرزش طلبند و هرگاه چیزی به آنان داده شود سپاس گزارنده و هرگاه به بلا دچار شوند صبر کنند و هرگاه خشم کنند درگذرند .
از حد توکل از آن حضرت سؤال شد . فرمود : توکل آن است که از کسی جز از خدا نترسی . و نیز فرمود : ایمان چهار پایه دارد : توکل بر خداو رضا به قضای او و تسلیم شدن به امر خدا و واگذاشتن کار به خدا . صله رحم کن گر چه با جرعه ای آب باد . و برترین چیزی که بدان صله رحم می شود خودداری از آزار و اذیت به ارحام است . در قرآن آمده است که " صدقات خود را با منت نهادن و آزار دادن باطل مکنید " .
کسی که در پی مالی است تا عیالش را بدن کفایت کند بزرگ تر از کسی است که در راه خدا جهاد می کند . از او پرسش شد . چگونه صبح کردی ؟ فرمود : با عمر کاسته ، و کردار ثبت شده و مرگ بر گردن ما و دوزخ دنبال ماست و نمی دانیم با ما چه می کنند . هر که را پنج چیز است به او امیدی برای دنیا و آخرت نیست :
کسی  که نه ریشه محکم دارد و نه سرشتی کریم و نه خویی  پسندیده و نه نجابت در خود و نه ترس از پروردگارش . سخاوتمند از غذای  مردم بخورد تا مردم از غذایش بخورند و بخیل از غذای مردم نخورد تا از غذایش نخورند . زمانی فرا رسد که عافیت ده قسمت شود . نه قسمت آن در دوری از مردم و یک قسمت آن در خاموشی  است . ما اهل بیت وعده خود را دینی بر خود می  دانیم چنان که رسول خدا ( ص ) می کرد . یاری رساندن تو به ضعیف برتر از صدقه است . حقیقت ایمان برای  بنده ای کامل نشود مگر آن که سه خصلت در او باشد : تفقه در دین ، برنامه ریزی 
و صبر بر سختیها .
علی بن شعیب گوید : بر ابو الحسن رضا ( ع ) داخل شدم پس به من فرمود : ای علی ! زندگی چه کسی بهتر است ؟ گفتم : سرورم ! شما بهتر از من می دانید . فرمود : ای  علی ! کسی که دیگری در زندگی او خوش زید . ای  علی زندگی چه کسی بدتر است ؟ گفتم : تو بهتر می دانی . فرمود : کسی که دیگری  در زندگی اش زندگی نکند . ای  علی ! با نعمتها خوش همسایه باشید که گریز پایند و از مردمی دور نشوند که باز آیند . ای علی بدترین مردم کسی است که از میهمان دریغ کند و به تنهایی بخورد و بنده اش را بزند . به خداوند گمان نیکو ببر زیرا هر کس که به خدا خوشبین است ،
عمل اندک از او پذیرفته شود . و کسی که به اندک از حلال راضی شود ، هزینه اش اندک گردد و خانواده اش خوشند و خداوند به درد دنیا و درمانش بینا سازد و او را از دنیا به سلامت به دار السلام برساند .
برای بخیل آسایش و برای حسود لذت و برای پادشاهان وفا و برای دروغگو مروت وجود ندارد . یکی دیگر از فرمایشات آن حضرت که در کتاب المجالس السنیه آن را ذکر کرده ام ولی الان مأخذ آن را فراموش نموده ام آن است که فرمود :
وحشتناک ترین چیز این مردم در سه مرحله است : روزی  که به دنیا می آید و دنیا را می بیند و روزی که می میرد و آخرت و مردم آن را می بیند و روزی که بر انگیخته می شود و احکامی را می بیند که در دنیا آنها را مشاهده نکرده است .
خداوند بر یحیی و عیسی ( ع ) در این سه جا درورد فرستاده است . درباره یحیی فرموده است : " و درود بر او روزی که به دنیا آمد و روزی که مرد و روزی که زنده بر انگیخته می شود " و نیز از قول عیسی ( ع ) فرمود :
" و درود بر من روزی که به دنیا آمدم و روزی که مردم و روزی که زنده بر انگیخته می شوم . "
همچنین آن حضرت فرمود : خداوند به سه چیز امر فرموده که مقرون به سه چیز دیگر است . به نماز و زکات پس آن که نمازگزارد و زکات ندهد ، نمازش پذیرفته نیست و به شکر او و پدر و مادر پس کسی از پدر و مادرش سپاس گزاری نکند . خدای راسپاس ننهاده است و به تقوای خدا و صله رحم پس آن که صله رحم نکند ، از خداوند عزوجل تقوا نکرده است . مال جمع نشود مگر با پنچ خصلت : بخل بسیار ، آرزوی طولانی ، حرص غالب ، قطع رحم و ترجیح دنیا بر آخرت . بر مرد سزاوار نیست که در روز بوی خوش به کار نبرد پس اگر نتوانست یک روز در میان و اگر
نتوانست در هر جمعه باید بوی خوش به کار برد .

سخنان کوتاه آن حضرت به نقل از الذخیره
هر که نفس خویش را حساب کشد سود برده و آن که از آن غافل شود زیان کرده است . کسی که بترسد ایمن شود و کسی که عبرت گیرد بینا گردد و آن که بینا شود بفهمد و آن که بفهمد بداند . دوست جاهل در رنج است . بهترین مال آن است که با آن ناموس نگاه داشته شود . و بالاترین خرد معرفت انسان نسبت به خویش است مومن چون خشم می گیرد ، خشمش او را از حق به در نبرد و چون راضی شود رضایتش او را به باطل نکشاند و چون قدرت یافت بیش از حقش نگیرد .

سخنان کوتاه آن حضرت به نقل از کتاب النزهة
هر که خوبیهایش زیاد شود ، بدان ستایش شود و از تظاهر به مدح بی نیاز است .کسی که از نظرتو در صلاحش پیروی نمی کند پس تو هم به نظر او مگرای . آن که در پی کاری است از موضع آن ، هرگز نمی لغزد و اگر هم بلغزد حیله و نیرنگ او را خار نمی سازد .
در تسلیت به حسن بن سهل فرمود : تبریک گفتن به خاطر پاداشی که خواهد رسید سزاوارتر از تسلیت گفتن به خاطر مصیبتی است که به سرعت می آید . کسی که به مردم راست بگوید ، از او بدشان می آید . مسکنت کلید نیاز است . همانا دلها را روی کردن و پشت کردن و حرکت و سستی است پس چون روی  آورند بینا شوند و بفهمند و چون پشت کنند خسته و ملول گردند ، پس آنان را به هنگام روی آوردن و حرکتشان بگیرید وبه هنگام پشت کردن و سستی شان رها کنید .
با سلطان با ترس و بیم و با دوست با تواضع و با دشمن با پرهیز و مراقبت و با عامه مردم با گشاده رویی همنشینی کن .
اجل آفت آرزوست و نکوکاری غنیمت دور اندیش و تفریط مصیبت صاحب قدرت است .
بخل آبرو را می درد و دوستی فرا خواننده بدیهاست . بزرگواریش و گرامی ترین خوبها انجام کار خیر و فریادرسی دادخواهان و تحقق آرزوی  آرزومندان و تصدیق گمان امیدواران و زیادی دوستان در زندگی و بسیاری  گریندگان پس از وفات است .

یکی از دعاهای کوتاه آن حضرت
صدوق در عیون اخبار الرضا به سند خود از ابو جعفر ثانی ( ع ) از پدرانش از حسین بن علی ( ع ) خبر بلندی را روایت کرده و درآن از هر یک از ائمه دعایی نقل نموده تا به امام رضا( ع ) رسیده و گفته است آن امام دعایی داشت و بدان خدا را می خواند : " اللهم اعطنی الهدی و ثبتنی علیه و احشرنی  علیه امنا امن من لا خوف علیه و لا حزن و لا جزع انک اهل التقوی و اهل المغفرة . "

علت و چگونگی وفات امام رضا ( ع )
شیخ صدوق در عیون اخبار الرضا به سند خود از یاسر خادم روایت کرده است که گفت : هنگامی که میان جایگاه ما تا طوس هفت منزل فاصله بود ، ابو الحسن ( ع ) بیمار شد . پس به شهر طوس وارد شدیم در حالی که بیماری ابو الحسن شدت یافته بود . ما در آن شهر چند روزی ماندگار شدیم . مأمون هر روز دو مرتبه به عیادت امام ( ع ) می آمد .
نگارنده : از برخی از اخبار بر می آید که بیماری  آن حضرت تب بوده است . مجلسی  در بحار الانوار گوید : بدان که اصحاب ما و غیر ایشان در این نکته اختلاف کرده اند که آیا مرگ امام رضا ( ع ) به صورت طبیعی  بوده است یا آن که وی را به سم شهید ساخته اند . و آیا مأمون آن حضرت را مسموم کرد یا کس دیگری جز او . اما قول مشهورتر در میان ما آن است که حضرت به واسطه سمی که مأمون به وی داده بود ، به شهادت رسید .
شیخ صدوق در کتاب عیون اخبار الرضا و نیز مفید در ارشاد روایاتی نقل کرده اند مبنی آن که مأمون امام را مسموم ساخت . در کتاب خلاصة تذهیب الکمال فی اسماء الرجال از سنن ابن ماجه قزوینی ، که هر دو از اهل سنت می باشند ، آمده است که امام رضا ( ع ) در طوس به سبب مسمومیت در گذشت . ابو الفرج اصفهانی در مقاتل گوید : مأمون با آن حضرت به عنوان ولی عهد خویش پیمان بست ولی بعدا بر ضد آن ه کرد و او را به سم کشت . ئحضرت توطابن حجر در کتاب تهذیب التهذیب به نقل از حاکم در تاریخ نیشابور می گوید :
علی بن موسی الرضا درسناباد به شهادت رسید . و در همین کتاب از ابو حاتم بن حبان نقل شده است که گفت : امام رضا ( ع ) در روز آخر ماه صفر در گذشت بدین ترتیب که آب انار را مسموم ساخته بودند و آن حضرت از آن نوشید . طبری گوید :
امام رضا ( ع ) در خوردن انگور زیاده روی  کرد و به ناگهان وفات یافت .

چرا مأمون ، امام رضا ( ع ) را مسموم کرد ؟
شیخ مفید در ارشاد می نویسد : امام رضا ( ع ) مأمون را در خلوت بسیار مورد پند و اندرز قرار می داد و او را از خداوند می ترساند و آنچه بر خلاف دستور آن حضرت انجام می شد زشت می شمرد . مأمون در ظاهر سخنان آن حضرت را قبول می کرد ولی  ناراحتی و سرگردانی خویش را از نصایح امام پنهان می داشت . روزی حضرت رضا ( ع ) نزد مأمون آمد و دید که او برای نماز وضو می سازد و غلامش آب بر دست او می ریزد . پس امام ( ع ) به وی فرمود : ای امیرمؤمنان ! در پرستش پروردگارت کسی را شریک قرار مده . مأمون نیز آن غلام را رد کرد و خود به تنهایی کار وضویش را به انجام رساند . ولی این فرمایش امام ( ع ) کینه و خشم او را نسبت به آن حضرت افزون کرد .
همچنین هرگاه مأمون در محضر آن امام ( ع ) درباره فضل بن سهل و برادرش سخن می گفت : امام ( ع ) عیبب کارهای آن دو را برای مأمون بازگو می کرد و از شنیدن سخنان آنان وی را بر حذر می داشت . فضل و حسن نیز به این مطلب پی بردند و همواره در نزد مأمون از آن حضرت بدگویی می کردند و سخنانی می گفتند که امام رضا ( ع ) را از چشم مأمون بیندازند و او را از میل و علاقه مردم نسبت به آن حضرت می ترسانیدند . آن دو آنقدر به این کار خود ادامه دادند تا نظر مأمون رانسبت به امام ( ع ) برگرداندند به طوری که مأمون کمر به قتل وی بست .
ابو الفرج اصفهانی گوید : امام رضا( ع ) بیمار شد و در همان بیماری بدرود حیات گفت . پیش از این ، امام نزد مأمون از فرزندان سهل یاد می کرد و عیب کارهای  آنان را به وی گوشزد می کرد و مأمون را از توجه به آن دو باز می داشت و بدیهایشان را به وی تذکر می داد .
اما کلینی در کافی روایتی مبنی بر مسمویت آن حضرت نقل نکرده است چنان که درباره پدر امام هشتم ، حضرت موسی بن جعفر ( ع ) ، نیز روایتی دال بر مسمومیت وی نیاورده است هر چند که مرگ امام کاظم ( ع ) در اثر مسمومیت بسیار مشهور و معروف بوده است .
بلکه وی تنها به ذکر این نکته بسنده کرده است که امام کاظم ( ع ) در زندان " سندی بن شاهک " چشم از جهان فرو بست .
اربلی در کشف الغمة می نویسد : از برخی از موثقان شنیده ام که سید رضی الدین علی بن طاووس موافق با این نظریه نبود که مأمون امام رضا را مسموم ساخته بود . حال آنکه سید در این گونه امور اهل مطالعه و پژوهش بود و آنچه از رفتار مأمون ظاهر است دلالت بر مهربانی وی بر امام و میل او به آن حضرت و ترجیح وی بر خاندان و فرزندانش می باشد و اینها قراینی است که این نظر را تأیید و اثبات می کنند .
سبط بن جوزی در تذکرة الخواص سخنی دارد که گویا آن را از ابو بکر صولی در کتاب الاوراق نقل کرده است . وی گوید : گروهی خیال کرده اند که مأمون ، امام رضا را مسموم ساخته است اما این سخن صحیح نیست . بلکه وقتی علی بن موسی ( ع ) در گذشت ، مأمون گریه و زاری سر داد و اندوهگین شد و چند روزی چیزی نخورد و نیاشامید و از لذت خود را بر کنار داشت .
بعدا در این باره مفصل سخن خواهیم گفت . شیخ مفید گوید : روزی حضرت با مأمون غذایی خوردند و حضرت از آن خوراک بیمار شد و مأمون نیز خود را به بیماری زد . ابو الفرج اصفهانی هم گوید : امام رضا ( ع ) بیمار شد پس مأمون به عیادت آن حضرت می آمد همین که بیماری امام ( ع ) سنگین شد ، مأمون نیز تظاهر به بیماری  کرد و چنین وانمود ساخت که آن دو خوراک زیان آوری خورده اند و هر دو دچار بیماری گشته اند .
نگارنده : سخن شیخ مفید حاکی از آن است که مأمون در این غذای امام رضا ( ع ) سم ریخت و خود نیز به بیماری تظاهر کرد تا به مردم وانمود کند که امام رضا ( ع ) در اثر خوردن آن غذای زیان آور بیمار شده نه در اثر سم . لکن عبارت ابو الفرج نمایانگر آن است که غذا مسموم نبود بلکه سم در چیزی غیر از غذا بوده است ، چنان که خواهد آمد ، لکن مأمون چنین وانمود کرده است که بیماری در اثر خوردن غذای زیان آور بوده و این به صواب نزدیک تر است .
ابو الفرج اصفهانی گوید : رضا ( ع ) همچنان بیمار بود تا آن که مرد . و درباره وفات وی اختلاف شده است و به هر حال سبب وفات او سمی بود که آن را نوشید . شیخ مفید و ابو الفرج نیز با عباراتی نزدیک به عبارت شیخ ، گویند : محمد بن علی حمزه از منصور بن بشیر از برادرش عبد الله بن بشیر روایت کرده که گفت : مأمون به من دستور داد که ناخنهایم را عادة بلند کنم و آنها را به کسی نشان ندهم من نیز دستورش را اجراکردم سپس خواست و چیزی  شبیه تمبر هندی به من داد و گفت : این را به دستان خود بمال .
من نیز چنین کردم سپس برخاست و از پیش من رفت و بر امام رضا ( ع ) داخل شد و از آن حضرت پرسید : چگونه ای ؟ امام ( ع ) فرمود : امید بهبود دارم گفت : من نیز بحمد الله بهترم . و به امام رضا ( ع ) گفت : آیا امروز کسی از پرستاران و غلامان به نزد شما آمده است ؟ حضرت فرمود : خیر . مأمون خشمناک شد و بر غلامانش فریاد زد . و به امام رضا( ع ) فرمود : هم اکنون آب انار را بگیر و بخور که برای رفع این بیماری چاره ای جز خوردن آب انار نیست . سپس مرا طلبید و گفت : برای ما انار بیاور چون انار آوردم گفت : برایم آب آنها را به دستت بگیر . من نیز چنان کردم و مأمون به دست خود آن را به رضا ( ع ) نوشانید و همین موجب مرگ آن حضرت بود . زیرا امام ، بعد از نوشیدن این آب انار ، بیش از دو روز زنده نبود . محمد بن علی بن حمزه از ابو صلب هروی روایت می کند که گفت : پس از آن که مأمون از نزد امام رضا ( ع ) بیرون آمد ، پیش آن حضرت رفتم . ایشان به من فرمود : ای ابوصلب ! اینان کار خود را کردند و شروع به ذکر توحید و تمجید خداوند کرد .
محمد بن علی گوید و از محمد بن جهم شنیدم که می گفت : حضرت رضا ( ع ) شیفته انگور بود پس قدری انگور برای آن حضرت تهیه کردند و در جای حبه های آن چند روز سوزنهای زهرآلود زدند سپس آن سوزنها را کشیدند و آن انگور زهر آلود را برای  آن حضرت آوردند . امام رضا ( ع ) که به همان بیماری  که پیش از این گفته شد ، مبتلا بود از آن انگور زهر آلود بخورد و همین امر موجب شهادت آن حضرت گردید . گویند : این نوع زهر ، از زهرهای بسیار کاری است .
علی بن عیسی اربلی در کشف الغمة گوید : شیخ مفید درباره علت شهادت امام رضا ( ع ) چیزی راعنوان کرده که عقل من آن را نمی  پذیرد و شاید من خطا کار باشم . مفید گوید : امام ( ع ) در پیشگاه مأمون عیب پسران سهل را باز می گفت و از آنان به بدی یاد می کرد و مواردی از این قبیل . حال آن که اشتغال امام به امور دنیوی و اخروی و نیز اشتغالش به خداوند به او امکان چنین کارهایی را نمی داده است . همچنین بنابر نظر مفید ( ره ) دولت مذکور از اساس فاسد بوده و بر پایه ای ناپسند بنیاد شده است . و امام ( ع ) همه تلاشش را در جهت غیبت از فرزندان سهل به کار گرفته بود تا آن که موجب گردید آن دو نیز پیش خلیفه آیند و نظر او را نسبت به امام تیره کنند . از طرفی نصیحت امام به مأمون و فرمایش آن حضرت به وی ، در چیزی که به حال دینش سودمند بود ، نمی تواند موجب قتل آن حضرت و ارتکاب چنان جنایت بزرگی شود . بلکه در این باره کافی بود که مأمون آن حضرت را به نزد خود راه نمی داد و یا از ایراد نصایحش جلوگیری می کرد .از
طرفی ما تا کنون نشنیده ایم که اگر سوزن را در دانه های انگور جای دهند انگور نیز مسموم می شود و قیاس طبی نیز بر صحت چنین کاری شهادت نمی دهد و خداوند تبارک و تعالی به حال همگان آگاه است و بازگشت همه به سوی اوست و در پیشگاه او دشمنان و مخالفان جمع خواهند شد .
اربلی همچنین می گوید : در کتابی به نام کتاب الندیم ، که فعلا در وقف تألیف این کتاب آن را در اختیار ندارم خواندم که گروهی  از بنی عباس نامه ای به مأمون نگاشتند و عقیده او در ولی عهد قرار دادن امام رضا( ع ) و تمایلش به فرزندان ه کرده بودند . مأمون نیز ئعلی ( ع ) را به سختی موردانتقاد قرار داده و تخطمتقابلا پاسخی تند برای آنان نوشت و ایشان را ناسزا گفت و عرض و ناموسشان را دشنام داد . از جمله سخنانی که مأمون در پاسخش گفته بود و اینک به خاطر دارم آن بود که شما همان نطفه های مستان در رحم کنیزکان خواننده و عشوه گرید . آنگاه درباره امام رضا ( ع ) سخن رانده بود و فضل و شرافت آن حضرت و خاندانش بار برشمرده بود . این پاسخ و برخوردهایی از این قبیل قراینی هستند که اتهام کشتن امام ( ع ) را به وسیله مأمون و تلاش در چیزی که موجب تباهی و زیان دنیوی و اخروی او می شود منتفی  می سازد . و خدا داناتر است .
مجلسی در بحار الانوار می نویسد : اربلی در کشف الغمة اسبابی را که شیخ مفید به عنوان موجبات قتل امام رضا( ع ) توسط مأمون ذکر کرده است ، با دلایلی سخیف و کم ارزش مردود شمرده است . آنگاه مجلسی پس از نقل گفتار اربلی گوید : سستی  این گفتار پوشیده نیست . چرا که بدگویی و غیبت از فرزندان سهل امری دنیاوی  نبوده که آن حضرت را از اشتغال به عبادت خدای  تعالی باز دارد . بلکه حتی این امر از باب امر به معروف و نهی از منکر و رفع ظلم از مسلمانان به هر طریق ممکن بر آن حضرت واجب بوده است . و اینکه خلافت مأمون فاسد بوده است سبب
نمی شده که آن حضرت دست از خیر خواهی و پند و اندرز بردارد چنان که کسان دیگری غیر از امام رضا ( ع ) نیز برای مسلمانان در غزوات و جنگها خیر خواهی  می کردند . از طرفی معلوم است که نصیحت ستمگران و پند گفتن به آنها در حضور مردمان ، به خصوص اگر ادعای فضل و خلافت هم داشته باشند ، از عواملی است که کینه و حسد و خشم آنها را بر می انگیزد .
نگارنده : همچنین این سخن اربلی که گفته است " اگر سوزن در دانه های انگور بگذارند انگور مسموم نمی شود و قیاس طبی هم بدان گواه نمی دهد " ، اظهار نظر نادرستی است . زیرا ظاهر روایت گواه آن است که سوزن به نوعی از زهرهای کاری  آلوده بوده است نه آن که سوزن ناآلوده به زهر را در حبه های انگور گذارده اند و انگور بدین وسیله آلوده به زهر شده باشد .
سبط بن جوزی به نقل از کتاب الاوراق نوشته ابو بکر صولی می نویسد : برخی  گفته اند امام رضا ( ع ) به حمام رفت و پس از آنکه از حمام بیرون آمد برای وی  طبقی از انگور آلوده به زهر آوردند که در دانه های  آنها سوزنهای زهر آلود نهاده بودند ، که در ظاهر نشان نمی داد . امام نیز از آن انگور تناول کرد و پس از مدتی بدرود حیات گفت .
روایت دیگری گویای آن بود که امام ( ع ) به وسیله زهری که در انار بود به شهادت رسید . اما آنچه سبط بن جوزی گفته بود ، مبنی  بر آنکه مأمون آن حضرت را مسموم نکرد زیرا بر مرگ امام نوحه و زاری به راه انداخت و اندوهگین شد و ... چندان صحت ندارد . زیرا از زیرکی مأمون بعید نیست که امام را مسموم ساخته باشد و آنگاه برای رفع اتهام از خود ، که در آن هنگام نیز شایع شده بود ، به گریه و زاری بپردازد . از این گذشته گریه و زاری و اندوه مأمون در عزای امام که خود ناشی از شناخت وی از فضایل امام ( ع ) بود با ارتکاب به قتلی که علت آن ترس از بیرون رفتن خلافت از دستش می بود ، هیچ منافاتی ندارد .
نگارنده : می توان احتمال داد که مأمون آن حضرت را در اثنای بیماری اش مسموم کرده باشد . از قراین ظاهری نیز می توان چنین دریافت که چون مأمون متوجه شد که بیعت مردم بغداد با ابراهیم بن مهدی خلافتش دچار مشکل و از هم گسیختگی شده و این امر به خاطر بیعت وی با امام رضا ( ع ) به عنوان ولی عهد حادث گشته و مردم نیز این تصمیم را به فضل بن سهل نسبت می  دادند ، و از طرفی فضل هم اخبار به ناآرامی مملکت را، از ترس همین نسبت نادرست و دیگر مقاصد درست طمربویا نادرست خود ، از مأمون پنهان می کرده همه این عوامل باعث شد که وی از سقوط
خلافتش بیمناک شود . لذا اندیشید که جز با کشتن فضل و رضا ( ع ) نمی تواند مخالفان و انتقاد گران را از مخالفت باز دارد . از این رو فضل را در حمام سرخس از پای در آورد و امام رضا ( ع ) را به وسیله دادن زهر شهید کرد .
اگر مانند علامه مجلسی بگوییم که بیعت مأمون با امام رضا ( ع ) از روز نخست از روی حیله و نیرنگ بوده باید بگوییم که مأمون از روی حسن نیت امام رضا ( ع ) را به ولی عهدی خود تعیین کرد ، در این دو صورت هم مسموم ساختن امام رضا( ع ) توسط مأمون بعید نیست . زیراچه بسا اوضاع و شرایطی  پیش آید که نیتها دستخوش دگرگونی شوند . مانند زایل شدن حکومت که چه بسا بدین خاطر پادشاهان فرزندان و برادرانشان را کشته اند. انگیزه ای که مأمون را به کشتن فضل واداشت همان بود که وی را به مسموم ساختن حضرت رضا ( ع ) بر انگیخت . کشته شدن فضل توسط او ، که هیچ تردیدی در آن نیست ، دور بودن این احتمال که وی امام رضا ( ع ) رامسموم ساخته منتفی می سازد ، به خصوص که در این باره روایات و اقوال مورخان فراوان است و چنان این امر شهرت یافته که حتی شاعران نیز بدان متذکر شده اند . مثلا ابو فراس حمدانی در این باره گوید :
باؤوا بقتل الرضا من بعد بیعته و ابصروا بعض یوم رشد هم فعموا
عصابة شقیت من بعد ما سعدت و معشر هلکوا من بعد ما سلموا
و نیز دعبل در سوگ آن امام ( ع ) سروده است :
شککت فما ادری امسقی شربة فابکیک ام ریب الردی فیهون
ایا عجبا منهم یسمونک الرضا و تلقاک منهم کلحة و عضون
سخن دعبل در این جا گفته است " تردید کردم " اگر چه ظاهرا بر عدم علم دلالت دارد اما با گفته وی در بیت بعد که " از ایشان دندان نمایاندن ( کنایه از خشم گرفتن بر کسی ) و ترشرویی دیدی " نشان می دهد که این مسأله یقینی و محقق بوده است .
شیخ مفید و نیز ابو الفرج گویند : چون امام رضا ( ع ) وفات یافت مأمون یک شبانه روز مرگ آن حضرت را پنهان داشت سپس در پی  محمد بن جعفر و گروهی از اهل بیت و خاندان ابوطالب که در خراسان بودند ، فرستاد . چون آنان به نزدش آمدند خبر مرگ امام ( ع ) را به ایشان داد و گریست و بسیار بی تابی کرد و جنازه آن حضرت را بدیشان نشان داد و آنگاه خطاب به پیکر پاک امام ( ع ) گفت : ای  برادر بر من بس گران است که تو را دراین حالت ببینم . من آرزو می کردم که پیش از تو بمیرم ولی خداوند نخواست . سپس دستور داد آن حضرت را غسل دهند و کنند و خود جنازه را برداشت به همین جایی که اکنون مدفن آن حضرت طکفن و حنوبه بود در دهی از شهر طوس طاست ، آوردند و به خاک سپرد و آنجا خانه حمید بن قحکه نامش سناباد نزدیک نوقان است و در همان جا نیز قبر هارون الرشید بود . قبر حضرت رضا( ع ) پس روی هارون و در قبله او قرار گرفته است .
شیخ صدوق در عیون اخبار الرضا ضمن حدیثی آورده است که : آخرین سخنی که امام رضا ( ع ) گفت : این بود : " بگو اگر در خانه های خود هم بودید باز آنکه سرنوشت .
آنها کشته شدن است ازخانه به قتلگاه به پای خود البته بیرون می آمدند " و فرمان خدا حکمی نافذ و روان خواهد بود سپس قبر هارون را شکافت و آن حضرت را با وی  ه قرب هارون به آن حضرت ، به وی نفع طدفن کرد گفت : امیدوارم خداوند به واسبخشد .

تذهیب گنبد امام رضا ( ع )
شاه عباس اول از اصفهان پیاده به خراسان آمد و دستور داد گنبد و بارگاه آن حضرت را از خالص مالش ، تذهیب کنند . کار تذهیب گنبد امام رضا ( ع ) در سال 1010هجری شروع شد و در سال 1016هجری پایان پذیرفت .

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد