یا ابن الذاریات

الَّذِینَ قَالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُواْ لَکُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزَادَهُمْ إِیمَانًا وَقَالُواْ حَسْبُنَا اللّهُ وَنِعْمَ الْوَکِیلُ ﴿۱۷۳﴾ ءال عمران

یا ابن الذاریات

الَّذِینَ قَالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُواْ لَکُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزَادَهُمْ إِیمَانًا وَقَالُواْ حَسْبُنَا اللّهُ وَنِعْمَ الْوَکِیلُ ﴿۱۷۳﴾ ءال عمران

دانلود سه آهنگ از سریال معمای شاه




آهنگ تیتراژ آغازین سریال معمای شاه -  بیت ریت 128
دانلود

آهنگ تیتراژ پایانی سریال معمای شاه - بیت ریت 128
دانلود

آهنگ لحظه اعدام شهید نواب صفوی با نام خون غزل با شعری از فریدون مشیری - بیت ریت 320
دانلود

کربلا یعنی ...

ایام سوگواری شهادت آقا امام حسین علیه السلام بر تمامی شیعیان جهان تسلیت باد

 


زنگ اشتر ساز ماتم میزند

شعله بر هستی عالم میزند

در صدای زنگ او ساز بلا

صحبت از ماه غم و کرب و بلا

هیچ میدانی که با رنج و محن

از کدامین کربلا گویم سخن

گوش کن تا بابی از آن وا کنم

کربلای عشق را معنا کنم

 

کربلا یعنی تولی داشتن – مهر حیدر عشق زهرا داشتن

کربلا یعنی تبرای شدید – از پلیدی های دوران و یزید

کربلا یعنی اطاعت از امام – گه به حکم او نشستن گه قیام

کربلا یعنی که یار رهبری – از حسین عصر خود فرمانبری 

کربلا یعنی تحول در وجود – جامه ی زهد و حیا را تار و پود

کربلا یعنی به حق واصل شدن – یار حق دشمن باطل شدن

کربلا یعنی بیا جانانه شو – گرد شمع عشق حق پروانه شو

کربلا یعنی کتاب عشق حق – از الف تا یای او سرمشق حق

کربلا یعنی که انسی با نماز – روی بر درگاه رب بی نیاز

کربلا یعنی که خون آب وضو – با خدا بی واسطه در گفتگو

کربلا یعنی همیشه مکتبی – تو حسینی خواهر تو زینبی

کربلا یعنی سراپا جان شدن – در منای عاشقی قربان شدن

کربلا یعنی سر و جان باختن – پل به معراج شرافت ساختن

کربلا یعنی که عاشورای خون – موسم انا الیه راجعون

کربلا یعنی گل احمر شدن – روی دست باغبان پرپر شدن

کربلا یعنی هم آغوش اجل – تلخی مرگش نکوتر از عسل

کربلا یعنی بهار تشنگی – شعله بر دل از شرار تشنگی

کربلا یعنی چو گل افرختن – پیش آب از تشنه کامی سوختن

کربلا یعنی که در دریای آب – تشنه اما آب را کردن جواب

کربلا یعنی فغان و زمزمه – خنجرو حنجر نگاه فاطمه

کربلا یعنی که تیغ و جسم یار – یک هزار و نهصد و پنجاه بار

کربلا یعنی قلم یعنی کتاب – پیکر قرآن و زخم بی حساب

کربلا یعنی عطش یعنی شرار – خیمه و طفلان در حال فرار

کربلا یعنی سراپا عشق و شور – گه به نیزه گاه در کنج تنور

کربلا یعنی که نیلی روی ماه – صورت طفلان و سیلی آه آه

کربلا یعنی که حق در سلسله – پاسخ اشک غریبان هلهله

کربلا یعنی شب و اخت الامام – در نماز اما نماز بی قیام

کربلا یعنی که در بازارها – کعبه اما کعبه آزارها

کربلا یعنی که آیات حکیم – یک زن و هفتاد و دو داغ عظیم


زن نگو زهرای ثانی بود او

در حسین خویش فانی بود او

یک شب بی نافله زینب نداشت

غیر ذکر یا حسین بر لب نداشت

از می نابی که کس آنرا ندید

بر مشام انبیاء بویی رسید

نشئه آن بوی تا دل را ربود

انبیاء را جبرئیل آمد فرود

عاشقی دیدم سراپا شور بود

نور بود و نور بود و نور بود

تا شراب عشق با خم سر کشید

گفت آن مست خدا هل من مزید

عشق پیش پای او زانو زده

دست در دامان آن بانو زده

 

در حریم قدس محرم زینب است – معنی عشق مجسم زینب است

آنکه بر غم هست حاتم زینب است – ناخدای کشتی غم زینب است

ای علی مبهوت تفسیرت شده – ای علی اکبر عنان گیرت شده

وی به باغ فاطمه یاس علی – وی رکابت پای عباس علی

تا نفس در سینه روز و شب بود – دم حسین و باز دم زینب بود

 


من کنت مولاه فهذا علی مولاه



عید سعید غدیر خم بر تمامی مسلمانان جهان مبارک باد

آمد غدیر و شیر خدا شد اماممان / در راه او فدا بنماییم جانمان
عیــد غــدیر آمده بــیـعت کنیم مــا / بـا وارث غدیــر امام زمانمان

کیست مولا نور حق را منجلی
حجـت بر حـق حـق یـعـنی عــلی

درولایــت حـب او تـکویـنـی اسـت
دیــن مـنهای عـلی بـی دیـنی است

ادامه مطلب ...

بهار دلها با دلی مهدیانه


صد مبارک به تو آن عید که فردا باشد

نوروز نوید وصل دلها باشد

امید که با فضل خداوند جلی

سال فرج مهدی زهرا باشد



سرخوش آن عیدی که آن بانی نور

از کنار کعبه بنماید ظهور

قلبها را مهر هم عهدی زند

از حرم بانگ اناالمهدی زند



خودت گفتی که وعده در بهار است

بهار آند دلم در انتظار است

بهار هر کسی عید است و نوروز

بهار عاشقان دیدار یار است



مدعی گوید که با یک گل نمیگردد بهار

من گلی دارم که عالم را گلستان میکند


گل من را بهاری بی خزان است

گل من مهدی صاحب زمان است



عید است ولی بدون او غم داریم

عاشق شده ایم و عشق را کم داریم

ای کاش که این عید ظهورش برسد

اینگونه هزار عید با هم داریم



انشاءالله در ایام شب عید به عنوان تبریک عید استفاده شود

مدتی بود که یک شعر قشنگ دل نمیبرد ز تنهایی من

شب آرامی بود

می روم در ایوان، تابپرسم از خود

زندگی یعنی چه؟

مادرم سینی چایی در دست

گل لبخندی چید ،هدیه اش داد به من

خواهرم تکه نانی آورد ، آمد آنجا

لب پاشویه نشست

پدرم دفتر شعری آورد، تکه بر پشتی داد

شعر زیبایی خواند ، و مرا برد،  به آرامش زیبای یقین

با خودم می گفتم :

زندگی،  راز بزرگی است که در ما جارست

زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست

رود دنیا جاریست

زندگی ، آبتنی کردن در این رود است

وقت رفتن به همان عریانی که به هنگام ورود آمده ایم

دست ما در کف این رود به دنبال چه می گردد؟

هیچ!!!

زندگی ، وزن نگاهی است که در خاطره ها می ماند

شاید این حسرت بیهوده که بر دل داری

شعله گرمی امید تو را ،  خواهد کشت

زندگی درک همین اکنون است

زندگی شوق رسیدن به همان

فردایی است ، که نخواهد آمد

تو نه در دیروزی ، و نه در فردایی

ظرف امروز ، پر از بودن توست

شاید این خنده که امروز ، دریغش کردی

آخرین فرصت همراهی با ، امید است

زندگی یاد غریبی است که در سینه خاک ،

به جا می ماند

 

زندگی ، سبزترین آیه ، در اندیشه برگ

زندگی ، خاطر دریایی یک قطره ، در آرامش رود

زندگی ، حس شکوفایی یک مزرعه ، در باور بذر

زندگی ، باور دریاست در اندیشه ماهی ، در تنگ

زندگی ، ترجمه روشن خاک است ، در آیینه عشق

زندگی ، فهم نفهمیدن هاست

زندگی ، پنجره ای باز،  به دنیای وجود

تا که این پنجره باز است ، جهانی با ماست

آسمان ، نور ، خدا ، عشق ، سعادت با ماست

فرصت بازی این پنجره را دریابیم

در نبندیم به نور ، در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم

پرده از ساحت دل برگیریم

رو به این پنجره، با شوق، سلامی بکنیم

زندگی ، رسم پذیرایی از تقدیر است

وزن خوشبختی من ، وزن رضایتمندی ست

زندگی ، شاید شعر پدرم بود که خواند

چای مادر ، که مرا گرم نمود

نان خواهر ، که به ماهی ها داد

زندگی شاید آن لبخندی ست ، که دریغش کردیم

زندگی زمزمه پاک حیات ست ، میان دو سکوت

زندگی ، خاطره آمدن و رفتن ماست

لحظه آمدن و رفتن ما ، تنهایی ست

من دلم می خواهد

قدر این خاطره را دریابیم


شعر از : کیوان شاهچراغی

شعری بر دیوار اطاق مرحوم پدرم (روحش شاد)

بیا تا قدرهمدیگر بدانیم
که تا ناگه ز یک دیگر نمانیم
چو مومن آینه مومن یقین شد
چرا با آینه ما روگرانیم
کریمان جان فدای دوست کردند
سگی بگذار ما هم مردمانیم
فسون قل اعوذ و قل هو الله
چرا در عشق همدیگر نخوانیم
غرض‌ها تیره دارد دوستی را
غرض‌ها را چرا از دل نرانیم
گهی خوشدل شوی از من که میرم
چرا مرده پرست و خصم جانیم
چو بعد از مرگ خواهی آشتی کرد
همه عمر از غمت در امتحانیم
کنون پندار مردم آشتی کن
که در تسلیم ما چون مردگانیم
چو بر گورم بخواهی بوسه دادن
رخم را بوسه ده کاکنون همانیم
خمش کن مرده وار ای دل ازیرا
به هستی متهم ما زین زبانیم

بحر طویل از زبان امام حسین علیه السلام

اگر از خنجر خونریز لبِ تشنه ببرند سرم را، اگر از تیغ شکافند در این عرصه ی خونین جگرم را، اگر از تیر سه شعبه بدهند آب عوض شیر گل نوثمرم را، اگر از داغ برادر شکند خصم ستمگر کمرم را، اگر از چار طرف خصم زند برجگرم تیر، اگر آید به سر و کتف و تنم ضربت شمشیر، اگر از سنگ شود غرقه به خون روی منیرم، اگر آتش عوض آب دهد خصم شریرم، اگر از داغ پسر سوزم و صد بار بمیرم، به خدایی که مرا خواسته با پیکر صدچاک ببیند به تنم زخم دوصد نیزه وشمشیر نشیند، به ستمگر نکنم کرنش و ذلت نپذیرم، اگر آرند به جنگم همه ی اهل زمین را و سما را

 منم و عهد الستم، نه گسستم نه شکستم، به خدا غیر خدا را نپرستم، به خدا من پسر شیر خدا و پسر فاطمه هستم، همه ی دار و ندارم همه هفتاد و دو یارم به فدای ره جانان، منم و سرخی رویم، منم و خون گلویم، منم وحنجر عطشان، منم و داغ جوانان، منم و خاک بیابان، منم و سُمِ ستوران، من و رگ های بریده، منم و قلب دریده منم وطفل صغیرم، منم و کودک شیرم، منم و دخت اسیرم، منم و حیّ قدیرم، منم و زخم فراوان، منم و آیه ی قرآن، منم و زخم زبان ها، منم و تیغ و سنان ها، همه آیید و ببینید مقام و شرف و عزت ما را

 به خدا و به رسول و به علی ابن ابی طالب و زهرای بتول و حسن  آن سید ابرار، به هفتاد و دو یارم به حبیبم به زهیرم به طرماح و به جون و وهب پاک سرشتم، به جلال و شرف عابس و عباس و به عثمان و به جعفر، به شهیدان عقیل و به خلوص دل عبد اللَّه و قاسم، به علی اکبر و داغش به علی اصغر و خونش به گل یاس مدینه، به رقیه به سکینه، به دل سوخته ی زینب کبرا و دو فرزند شهیدش، به لب تشنه ی اطفال صغیرم، به تن خسته ی سجاد عزیزم، من از این قوم ستمگر نگریزم، نکنم بیعت و با خصم ستمگر بستیزم، من و ذلت، من و تسلیم، من و خواری و خفت، سر من بر سر نی راه خدا پوید و با دوست سخن گوید و گردد هدف سنگ و خورد چوب، نبینم به خدا غیر خدا را

درد دل با آقا امام زمان (عج) در سوگ امام حسین (ع)

عصر یک جمعهء دلگیر، دلم گفت بگویم بنویسم که چرا عشق به انسان نرسیده است؟چرا آب به گلدان نرسیده است؟چرا لحظهء باران نرسیده است؟ وهر کس که در این خشکی دوران به لبش جان نرسیده است، به ایمان نرسیده است و غم عشق به پایان نرسیده است. بگو حافظ دلخسته ز شیراز بیاید بنویسد که هنوزم که هنوز است چرا یوسف گمگشته به کنعان نرسیده است؟ چرا کلبه احزان به گلستان نرسیده است؟دل عشق ترک خورد، گل زخم نمک خورد،زمین مرد، زمان بر سر دوشش غم و اندوه به انبوه فقط برد،فقط برد، زمین مرد، زمین مرد ،خداوند گواه است،دلم چشم به راه است، و در حسرت یک پلک نگاه است، ولی حیف نصیبم فقط آه است و همین آه خدایا برسد کاش به جایی برسد کاش صدایم به صدایی...

عصر این جمعه دلگیر وجود تو کنار دل هر بیدل آشفته شود حس، تو کجایی گل نرگس؟به خدا آه نفس های غریب تو که آغشته به حزنی است زجنس غم و ماتم، زده آتش به دل عالم و آدم مگر این روز و شب رنگ شفق یافته در سوگ کدامین غم عظمی به تنت رخت عزا کرده ای؟ ای عشق مجسم! که به جای نم شبنم بچکد خون جگر دم به دم از عمق نگاهت. نکند باز شده ماه محرم که چنین می زند آتش به دل فاطمه آهت به فدای نخ آن شال سیاهت به فدای رخت ای ماه! بیا صاحب این بیرق و این پرچم و این مجلس و این روضه و  این بزم توئی ،آجرک الله!عزیز دو جهان یوسف در چاه ،دلم سوخته از آه نفس های غریبت دل من بال کبوتر شده خاکستر پرپر شده، همراه نسیم سحری نفسم گشته هوایی و سپس رفته به اقلیم رهایی، به همان  صحن و سرایی که شما زائر آنی و خلاصه شود آیا که مرا نیز به همراه خودت زیر رکابت  ببری تا بشوم کرب و بلایی، به خدا در هوس دیدن شش گوشه دلم تاب ندارد ،نگهم خواب ندارد، قلمم گوشه دفتر غزل ناب ندارد، شب من روزن مهتاب ندارد، همه گویند به انگشت اشاره مگر این عاشق بیچارهء دلدادهء دلسوخته ارباب ندارد...تو کجایی؟ تو کجایی شده ام باز هوایی،شده ام باز هوایی...

گریه کن ،گریه و خون گریه کن آری که هر آن مرثیه را خلق شنیده است شما دیده ای آن را و اگر طاقتتان هست کنون من نفسی روضه ز مقتل بنویسم، و خودت نیز مدد کن که قلم در کف من همچو عصا در ید موسی بشود چون تپش موج مصیبات بلند است، به گستردگی ساحل نیل است، و این بحر طویل است و ببخشید که این مخمل خون بر تن تبدار حروف است که این روضهء مکشوف لهوف است، عطش بر لب عطشان لغات است و صدای تپش سطر به سطرش همگی موج زن آب فرات است، و ارباب همه سینه زنان کشتی آرام نجات است ،ولی حیف که ارباب «قتبل العبرات» است، ولی حیف که ارباب«اسیر الکربات» است، ولی حیف هنوزم که هنوز است حسین ابن علی تشنهء یار است و زنی محو تماشاست ز بالای بلندی، الف قامت او دال و همه هستی او در کف گودال و سپس آه که«الشّمرُ ...»خدایا چه بگویم «که شکستند سبو را و بریدند ...» دلت تاب ندارد به خدا با خبرم می گذرم از تپش روضه که خود غرق عزایی، تو خودت کرب و بلایی، قسمت می دهم آقا به همین روضه که در مجلس ما نیز بیایی، تو کجایی... تو کجایی...


گلستان سعدی - دیباچه

بِسم اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم

منّت خدای را عز و جل که طاعتش موجب قربتست و به شکر اندرش مزید نعمت هر نفسی که فرو می رود ممدّ حیاتست و چون بر می آید مفرّح ذات پس در هر نفسی دو نعمت موجودست و بر هر نعمت شکری واجب

از دست و زبان که برآید ....... کز عهده شکرش به در آید

ادامه مطلب ...

غزلی از حافظ علیه الرحمه

من از آنکه گردم به مستی هلاک

به آیـیـن مستـان بـریـدم به خــاک

به آب خــرابــات غـســلــم دهید

پــس آنـگاه بـر دوش مستم نهید

بــه تــابــوتـی از چـوب تاکـم کنید

بــــه راه خـــرابـــات خــاکـم کنید

مــریــزیـــد بر گـور من جز شراب

مــــیــاریــد در مــاتــمـم جـز رباب

مــبـــادا عـزیـزان که در مرگ من

بـــنــالــد به جز مطرب و چنگ زن

تو خود حافظا سر زمستی متاب

کـه سلطان نخواهدخراج از خراب

.
.
.

اگـر غم را چو آتـش دود بـودی
جــهان تــاریـک ماندی جاودانه
درین گیتی سراسر گر بـگردی
خــردمــنــدی نیابی شادمانه
شهید بلخی