شب عید غدیر بود و در تنهایی خودم نشسته بودم و مانند همیشه با خدای خود صحبت میکردم ... چندین سال بود که پدرم بیماری های سختی را پشت سر گذاشته بود و دیگر بدنی نحیف داشت و اخیرا حدود چند ماه بود که تمامی بیماری های او قلب کلیه و ... همگی بهبود پیدا کرده بود و در سلامتی و پیری بسر میبرد. حدود یک هفته بود که دیگر توانایی راه رفتن نیز نداشت ... در خلوت خود به خدا گفتم فقط تو میدانی که هر کسی را کی و چگونه پیش خود میبری ، خدایا از تو میخواهم اگر پدرم رفتنی است ، او را ببخشی و بیامرزی و مرگی راحت و بدون درد برایش بخواهی ، خدایا در این روز این خواسته من است از تو ...
شب در خواب دیدم که ... خدمت آیت الله خامنه ای رسیده ام ، ایشان در جایگاه امام جماعت نشسته بودند و در مدت بین دو نماز مشغول پاسخ گویی به سوالات نماز گذاران بودن و در حین صحبت نگاهی به بنده انداختند ، شخصی از طرف ایشان آمد و در یک سینی یک دست کامل لباس روحانیت اعم از قبا و عبا و عمامه و کفش به همراه یک چفیه برایم آوردند و من هم تشکر کرده و سینی را گرفتم و راهی شدم ... و از خواب بیدار شدم.
خواب خود را برای همسرم تعریف کردم و ایشان گفتند: " از دست سید عیدی گرفته ای "
فردای عید غدیر پدرم به رحمت خدا رفت و حالا در خلوت خودم هستم و آرامم. انشاءالله عیدی ای را که در رویا از دست سید گرفتم استجابت دعایم برای پدرم باشد. " انشاءالله "